امر

/~Amer/

مترادف امر: ( آمر ) امرکننده، حاکم، فرمانده، کارفرما | قضا، کار، جریان، حادثه، قضیه، مسئله، تحکم، حکم، دستور، فرمان، فرمایش، فقره

متضاد امر: ( آمر ) مامور

برابر پارسی: ( آمر ) فرمان دهنده، فرمان پاد، فرماینده | ( آمِر ) کار بَندَنده | فرمان دادن، دستور دادن، فرمایش

معنی انگلیسی:
commanding, imperious, one who gives an order, [n., rare] one who gives an order, affair, matter, concern, command, edict, fiat, imperative, order, ukase, [grum.] imperative

لغت نامه دهخدا

( آمر ) آمر. [ م ِ ] ( ع ص ) فرماینده. فرمانده. کارفرما. صاحب امر. ج ، آمِرین. || ( اِ ) ششم روز از ایام عجوز یا چهارم روز آن.
امر. [ اَ ] ( ع مص ) فرمودن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه ترتیب عادل )( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). ضد نهی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دستور دادن. ( فرهنگ فارسی معین ).

امر. [ اَ ] ( ع اِ ) فرمان. ( منتهی الارب ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه ترتیب عادل ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مؤید الفضلاء ). حکم. ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ فارسی معین ). فرمایش. ( فرهنگ فارسی معین ). ج ، اوامر. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
گفتم به امر ایزد مأمور گشت خلق
گفتا به امر باشد مأمور و مؤتمر.
ناصرخسرو.
یاعلی سر من در کنار گیر که امر خدا برسد چون جانم برآید بدستش بگیر. ( قصص الانبیاء ).
بی امر خدا و کف موسی
نتوان کردن ز چوب ثعبان.
خاقانی.
امر امر آن فلان خواجه ست هین
چیست یعنی با جز او کمتر نشین.
مولوی.
نیم خرگوشی که باشد کو چنین
امر ما را افکند اندر زمین.
مولوی.
پرستار امرش همه چیز و کس.
سعدی.
- امر به معروف ؛ امر کردن به کارهای نیک که در اسلام معروف شناخته شده ، مانند نماز و روزه و حج و زکوة وغیره. ( فرهنگ فارسی معین ). وادار کردن کسی را بر اجرای ضروریات دین. ( ناظم الاطباء ). امر به معروف مأخوذ است از قول خداوند که فرماید : ولتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون. ( قرآن 100/3 )؛ یعنی باید از شما گروهی باشند که خلق را به خیر دعوت کنند و به کار پسندیده فرمان دهند و از کار زشت باز دارنداین گروهند که رستگاری دو جهانی دارند. امر به معروف ( و همچنین نهی از منکر ) بر هر مسلمان بالغ و عاقل در صورت وجود چهار شرط، واجب می شود: اول آنکه امر کننده به معروف و نهی کننده از منکر خود دانا به احکام باشد. دوم آنکه به تأثیر سخن خود امیدوار باشد. سوم آنکه کسی که امر بمعروف و نهی از منکر می شود در ادامه عمل خود اصرار داشته باشد. چهارم آنکه امر بمعروف و نهی از منکر موجب خطر یا فسادی نگردد : چه بسیار مردم بینم که امر به معروف کنند. ( تاریخ بیهقی ). و رجوع به نهی و نهی از منکر شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آمر ) ( اسم ) ۱ - امر کننده فرماینده کار فرما. جمع : آمرین . ۲ - روز ششم یا چهارم از ایام عجوز .
فرمان دادن، فرمان، حکم، اوامر جمع، وبه معنی شان وشی ئ وکار وحادثه، امور جمع، امرکننده، فرمان دهنده، فرمانده
( صفت ) تلخ تر .
هزوارش امنا امرا پهلوی خر . بلغت زند و پازند خر .

فرهنگ معین

( آمر ) (مِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) امر کننده ، فرماینده . ۲ - ( اِ. ) روز ششم یا چهارم از ایام عجوز.
( اَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) فرمان دادن . ۲ - (اِ. ) دستور، حکم . جِ اوامر. ،~ و نهی کردن کسی را به اطاعت از خود واداشتن .

فرهنگ عمید

( آمر ) امرکننده، امردهنده، فرمان دهنده، فرمانده، کارفرما.
۱. تلخ تر.
۲. محکم تر.
۳. پابندتر به عهد و وفا.
۱. [جمع: اوامر] فرمان، حکم.
۲. [جمع: امور] کار.
۳. حادثه.
۴. (ادبی ) در دستور زبان، فعلی که با آن فرمان می دهند.
۵. (تصوف ) عالَم ملکوت، عالَم غیب.
* امر به معروف: [مقابلِ نهی از منکر] (فقه ) وادار کردن مردم به کارهای پسندیده و خوب و تکالیف شرعی.

گویش مازنی

/emer/ دره ای در کلاردشت چالوس & دستور – فرمان - کار
/omar/ مارآبی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آمر. آمر به معنای طلب کننده چیزی از کسی به صورت الزامی است.
آمر، کسی است که چیزی را از مأمور، به صورت الزامی طلب نماید؛ به عبارت دیگر، با سفارشی اکید، از طریق استعمال ماده- یا صیغه امر ، او را به سوی انجام کاری روانه کند.
اعتبار علو و استعلاء
اصولیون در این مسئله اختلاف دارند که آیا آمر باید نسبت به مأمور، مقام و رتبه بالاتری داشته باشد (هر چند درخواست او متواضعانه باشد)، که از آن به "علو واقعی" تعبیر می شود، و یا همین قدر که از مقام و موقعیت برتر سخن بگوید کفایت می کند و علو واقعی لازم نیست، مثل این که بگوید: "من به تو امر می کنم"، که از آن به " استعلا " تعبیر می شود، و یا این که در آمر وجود هر دو ( علو و استعلا ) شرط است و یا وجود هیچ کدام شرط نمی باشد.
سبحانی، جعفر، الموجز فی اصول الفقه، ص۵۱.
• ماده امر• علو• استعلا

[ویکی الکتاب] معنی أَمْرُ: امر-کار
معنی أَمَرَ: امر کرد
معنی أَمَرُّ: تلختر
معنی عُمُرُ: عمر- سالهای زندگی - بقاء
معنی یَأْمُرُ: امر می کند - فرمان می دهد ("کَانَ یَأْمُرُ": امر می کرد)
معنی أُمِرُواْ: امر شدند
معنی ءَامُرُهُ: به او امر می کنم
معنی أَتَأْمُرُونَ: آیا امر می کنید
معنی أَیَأْمُرُکُم: آیا شما را امر کنم
معنی أَمْرِنَا: امر ما
تکرار در قرآن: ۲۴۹(بار)

[ویکی فقه] امر (ابهام زدایی). واژه «امر» ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • امر (قرآن)، یکی از اوصاف قرآن• امر (اصول فقه)، لفظ مشترک بین معنای طلب و غیر آن• امر (انشا)، واداشتن کسی به انجام کاری از طریق دستور
...

[ویکی فقه] امر (اصول فقه). امر لفظ مشترک بین معنای طلب و غیر آن می باشد. از آن در اصول فقه، مباحث الفاظ سخن رفته و مباحث گوناگونی پیرامون ماده و هیئت و نیز اقسام آن مطرح شده است.
اوامر، مقابل نواهی بوده و یکی از عناوین اصلی مباحث الفاظ می باشد. در مبحث اوامر، از موضوعاتی هم چون ماده امر، صیغه امر و معانی آنها، متعلق اوامر، تقسیمات واجب و غیر آن سخن به میان می آید.
ماده امر
واژه أمر «أ م ر» میان معنای طلب (درخواست) و غیر طلب از سایر معانی که امر در آن ها استعمال می شود - مانند فعل، شیئ و شأن - مشترک لفظی است، لیکن در این که سایر معانی غیر طلبی به معنای فعل برمی گردد یا به شأن و یا به شیئ، اختلاف است.
← محل بحث در ما نحن فیه
از امر به معنای طلب، فعل و اسم مشتق می شود - مانند «أمر، یأمر، آمر و مأمور» -لیکن امر به معانی دیگر (فعل، شیئ و شأن) جامد است و چیزی از آن مشتق نمی شود. جمع امر به معنای طلب، «أوامر» و جمع آن به معانی غیر طلب، «امور» است.
← شرط علو و استعلا در امر
...

[ویکی فقه] امر (انشا). امر (انشا) به واداشتن کسی به انجام کاری از طریق دستور اطلاق می شود.
«امر» به معنای دستور و فرمان است و در اصطلاح بر طلب و درخواست انجام کار دلالت دارد و از اقسام انشا است. امر از نظر علم اصول فقه ، ظهور در وجوب داشته، ساختمان نحوی آن، صیغه «افعل» و «لیفعل» است که لزوم انجام کار (وجوب) از آن فهمیده می شود؛
مثال
۱. (واقیموا الصلاة...) ؛ "و نماز را بر پا دارید". ۲. (... فلیصلوا معک...) ؛ "باید بیایند و با تو نماز گزارند".
موارد کاربرد صیغه امر
۱. استحباب : (واذا قریء القرآن فاستمعوا له وانصتوا لعلکم ترحمون)؛ "و چون قرآن خوانده شود گوش بدان فرا دارید و خاموش مانید امید که بر شما رحمت آید" ؛۲. اباحه (جواز): (... واذا حللتم فاصطادوا...) ؛ "و چون از احرام بیرون آمدید(می توانید) شکار کنید" ؛۳. تهدید : (... اعملوا ما شئتم...) ؛ "هر چه می خواهید بکنید". گاهی صیغه امر برای دعا ، اهانت ، تعجیز ، امتنان و غیر این ها نیز می آید.

[ویکی فقه] امر (قرآن). امر (قرآن) به یکی از اوصاف قرآن اطلاق می شود.
«امر» در لغت دو معنا دارد؛ ۱. کار و چیز؛ ۲. دستور و فرمان. در آیه ۵ سوره طلاق ، «امر» به معنای دوم است. شاید بتوان گفت خداوند از آن جهت کتاب مبینش را «امر» نامید که سراسرش کلام خدا است و آن را فروفرستاده تا مردم از آن فرمان بپذیرند و به آن ایمان آورده، احکامش را فراگیرند و به آن عمل کنند.
دیدگاه ها
برخی از دانشمندان علوم قرآنی کلمه «امر» در (ذلک امر الله انزله الیکم…) را یکی از اوصاف قرآن شمرده اند.بسیاری از مفسران، مشارالیه «ذلک» در آیه فوق را احکام طلاق و عده دانسته اند که در آیات قبل بیان شده است، و کلمه «امر» را از اوصاف قرآن ذکر نکرده اند. برخی دیگر گفته اند: اوصافی از قبیل امرالله، خیر، حبل الله و… از اوصاف و عناوینی هستند که نمی توان آن ها را به طور قطع بر قرآن اطلاق کرد و از اوصاف قرآن دانست.

دانشنامه عمومی

آمر. آمر ( به اسپانیایی: Amer, Girona ) یک شهرستان در اسپانیا است که در خرنا واقع شده است. [ ۱]
آمر ۴۰٫۰۵ کیلومترمربع مساحت و ۲٬۳۰۴ نفر جمعیت دارد و ۱۸۶ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس آمرعکس آمر

آمر (نکار). آمر ( به آلمانی: Ammer ) یک رود در آلمان است که در بادن - وورتمبرگ واقع شده است. [ ۲]
عکس آمر (نکار)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

اَمر
اصطلاحی در اصول فقه. امر به معنای طلب و فرمان باید از جانب شخص عالی صادر شود، زیرا درخواست از سوی شخص پایین تر «استدعا» و از سوی شخص مساوی «التماس» و «خواهش» است. مادۀ امر با دو شرط دلالت بر وجوب می کند: ۱. از شخص عالی صادر شده باشد؛ ۲. عاری از قرینه باشد، امّا در دلالت فعل امر بر وجوب اختلاف است. مشهور این است که صیغۀ اِفْعَل (= فعل امر) در اصطلاح شرع بیانگر «وجوب» است. امر بر دو قسم است: ارشادی و مولوی. امر مولوی عبارت است از طلب حقیقی چیزی به جهت مصلحتی که در آن چیز وجود دارد، به گونه ای که به امتثال آن پاداش و به مخالفت آن کیفر مترتّب می شود، مانند امر به اقامۀ نماز؛ امّا امر ارشادی امری صوری و ظاهری است که از حقیقت طلب بهر ه ای ندارد، بلکه خبردادن از مصلحت عملی است که در ضمن امر دیگری خواسته می شود و ثواب و عقابی بر آن مترتّب نیست. مانند امر به چیزهایی که عقل بدون نیاز به امر شرعی و به طور مستقل، به انجام دادن آن حکم می کند. چنانچه در وجوب ادای قرض چنین است. در این موارد اوامری که وارد می شود، ارشادی است.

مترادف ها

matter (اسم)
ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

circumstance (اسم)
پیش امد، شرح، امر، چگونگی، حال، شرایط محیط، تفصیل، اهمیت، روی داد

job (اسم)
کار، امر، ساخت، شغل، ایوب

ploy (اسم)
کار، اقدام، امر، وجد، تمجید

precept (اسم)
خطابه، پند، امر، حکم، فرمان، نظام نامه، امریه، قاعده اخلاقی

affair (اسم)
کار، امر، عشقبازی، کار و بار، مطلب

behest (اسم)
امر، دستور، وعده، قول

fiat (اسم)
امر، رخصت، حکم، اجازه، حکمی

ordinance (اسم)
امر، تقدیر، حکم، فرمان، ایین

authoritative (صفت)
توانا، امر، معتبر

imperious (صفت)
امر، متکبر، مغرور، مبرم، امرانه، تحکمامیز

فارسی به عربی

اجراء , شغل , ظرف , قضیة , مسالة , موثوق , نظام

پیشنهاد کاربران

واژه آمر
معادل ابجد 241
تعداد حروف 3
تلفظ 'āmer
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مِ ) [ ع . ]
آواشناسی 'Amer
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی هوشیار
خیلی برام عجیب آبادیس که برنامه خوبی است چرا واژه آمر واَمر جزو واژه پارسی قرار داده پارسی نیستد واژه فرمان بهتر پارسی جایگزین است درضمن اگر آبادیس یه لطفا دیگر کنید مثلا کتاب غیر معتبر مال آدم نظر شخصی و قومی شان قرار دادند قرار ندهید نظر های شخصی بعضی و قومی غیر منطقی بعضی کابران قرار ندهید خیلی بهتر است کاشکی مثلا حتی مثلا خودم من یا هرکسی دیگر نظرهاش بررسی شود بعدش قرار بگیرد قصد جسارت ندارم آبادیس برنامه درجه یک فقط اگر این طور باشد خیلی بهتر است.

واژه اَمر
معادل ابجد 241
تعداد حروف 3
تلفظ 'amar[r]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی] [قدیمی]
مختصات ( اَ ) [ ع . ]
آواشناسی 'amr
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
واژگان مترادف و متضاد
آمِر: ( جنسِ نر ) دستوردهنده، فرمن دهنده، فرمانده، فرماینده، فرمانپاد، فرمانبُد، فرمایش - کننده؛ کارفرما؛ فرمانروا
به شخص یا مقام دستور دهنده آمر گفته می شود.
بابت، ( از این امر = از این بابت )
عقیده و نظر ، به عبارتی همان این کار را بکن و این کار را بکنی است.
این امر: این روند، این کار
باید گفتن به کسی که باید فلان کار را بکنی
امر ( گاهی ) به معنای شان بوده و جمع آن ( امور ) است ، و گاهی هم به معنای دستور دادن و وادار کردن مأمور، به انجام کار مورد نظر می باشد، و بعید نیست که در اصل هم به همین معنا باشد، و سپس به صورت اسم مصدر
...
[مشاهده متن کامل]
استعمال می شود و به معنای نتیجه امر و آن نظمی است که در جمیع کارهای مأمور و مظاهر حیات او است ، و چون این معنا منطبق با همه شؤ ون حیاتی انسان است ، لذا لفظ ( امر ) به معنای اسم مصدر در شأن انسان استعمال شد و آن چیزی که وجودش را اصلاح می کند، و نیز از این هم بیشتر وسعت یافته در شأن هر چیز، چه انسان و چه غیر انسان استعمال شد. بنابراین ، امر هر چیزی همان شأنی است که وجود آن را اصلاح و حرکات و سکنات و اعمال و ارادات گوناگونش را تنظیم می کند، پس اگر می گویند: ( امر العبد الی مولاه ) معنایش این است که مولای عبد حیات و معاش عبد را تدبیر می کند، و معنای ( امر المال الی مالکه ) این است که : اختیار مال به دست مالک است ، و معنای : ( امر الانسان الی ربه ) این است که تدبیر مسیر زندگی انسان بدست پروردگار او است . ( تفسیر المیزان )

درجایی که امر به معنای موضوع باشد مانند [در این امر، حق با اوست] می توان از واژه های باره، زمینه، جستار و. . بهره برد.
ستور، فرمان، فرمایش
امر :دستور
( اِمر. ) : از نشانه های اختصاری فرهنگ لغات به معنی اسم مرکب است. از این نشانه در فرهنگ لغت معین استفاده شده است در فرهنگ لغت دهخدا برای اسم مرکب از نشانه ی ( اِ مرکب ) استفاده شده است.
گاهی نشانه، همراه نشانه های دیگر می آید که هر کدام توضیح دهنده کلمه هستند برای مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

پول و پله ( لُ پَ لِ ) ( اِمر. ) ( عا. ) پول زیادی .
در این مثال ( اِمر. ) از اسم مرکب بودن کلمه و ( عا. ) از عامیانه بودن آن حکایت می کند.

اطاعت امر کردن/نمودن
برابر پارسی واژه ( امر ) ، واژه ( فرمودمان ) می باشد.
امرها=فرمودمانها
برگرفته از ترگویه کتاب سنجش خرد ناب کانت
معنی امر:کار

من اسم پسرمو آمر گذاشتم در جوشن کبیر کلمه آمر که از نامهای خدا است یعنی امرکننده به نیکیها ویکی از القاب امام مهدی عج به معنی فرمانده است

امر = موضوع ( ( از دیگر معانی آن است ) )
قضا، کار، جریان، حادثه، قضیه، مسئله، تحکم، حکم، دستور، فرمان، فرمایش
امر : به معنی انجام عمل است ، توسط خود شخص یا دیگری
بعنوان مثال امر واقع به معنی کار و فعل انجام شده است.
و معنی دستور به انجام کاری از ان معنی ناشی میگودد.
امر به معروف انجام عمل نیک ( معروف ، و عرفی ) است . توسط خود شخص که دستور به انجام کار نیک هم بعنوان
...
[مشاهده متن کامل]

عملی نیک از سوی امر کننده ، تلقی میگردد.
و نهی منکر هم انجام ندادن عمل نکوهیده از جانب خود شخص است، که دستور به عدم انجام فعل نکوهید ، بعنوان
نهی از منکر تلقی میگردد انشاالله تعالی

امر: فرمان الهی که مبدأ وجود است: " کُن فیکون". عالم امر در مقابل عالم خلق است" اَلا لَهُ الخَلْقُ والأمر" ۷/۵۴ همانا که از آنِ اوست عالم خلق و عالم امر
( ( نیست اندر نگارخانه ی امر
صورت و نقشِ مؤمن و کفّار ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۷٠. )

نهاد / گزاره
رخداد
چیز
کار
از القاب پیامبر ( ص ) ب معنای مهربان ، مهربانی
حال. وضع
دستور. جریان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس