امیان

لغت نامه دهخدا

امیان. [ اَم ْ یا ] ( اِ ) کیسه و همیان زر. ( برهان قاطع ). کیسه زر.( مؤید الفضلاء ). همیان و کیسه. ( ناظم الاطباء ). همیان. ( دهار ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). جراب :
از تمنای خاک آن حضرت
خاک گشته ادیم امیانها.
؟ ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 122 ب ).
و رجوع به همیان ، و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 245 شود.

فرهنگ فارسی

کیسه و همیان زر . کیسه زر

فرهنگ عمید

۱. کیسۀ چرمی.
۲. کیسۀ پول.

پیشنهاد کاربران

آمیان، "ئامیان در کردی" وقتی می خواهند شیر را به ماست تبدیل کنند مقداری ماست آماده به آن اضافه می کنند که در این حالت به این عمل در زبان کردی آمیان کردن گفته می شود.

بپرس