انبان

/~anbAn/

مترادف انبان: انبانه، خیک، مشک

معنی انگلیسی:
holdall, pack, purse, sack, poke, scrip, leathern bag

لغت نامه دهخدا

انبان. [ اَم ْ] ( اِ ) ظرف چرمی که در آن زاد نگه دارند. توشه دان. ( آنندراج ). جراب. ( دهار ) ( منتهی الارب ). علق. جشیر. خرص. قشع. ( منتهی الارب ). خریطه که در او هرچه باشد بدارند. ( مؤید الفضلاء ). زنبیل فقیران که از چرم میباشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کیسه ای از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند برآورند. ( ناظم الاطباء ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مشکیزه. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پوست بزغاله خشک کرده که درویشان در میان بندند و ذخیره در او بدارند. ( شرفنامه منیری ) ( غیاث اللغات ) :
همی بود شاپور با باژ و ساو
فرستاد قیصر ده انبان گاو
پراز زرّ و دینارها قیصری
فزوده بر او چیزها برسری.
فردوسی.
بمال و قوت دنیا مشو غره چو دانستی
که روزی آهوان بودند پر از آرد انبانها.
ناصرخسرو.
بدین نان ریزه ها منگر که شب دارد بدین سفره
که از دریوزه عیسی است خشکاری در انبانش.
خاقانی.
کرد از آن برگها دو انبار پر
تعبیه در میان بار شتر.
نظامی.
دیریست که این دو مرغ گستاخ
انبان تو می کنندسوراخ.
نظامی.
باده در چنگ و بنگ در انبان
گر نه دیوانه ای مشو جنبان.
اوحدی.
بعد از آن گفتش که ای سالار حر
چیست اندر دست این انبار پر؟
مولوی.
خوان بزرگان اگرچه لذیذ است خورد انبان خود بالذت تر. ( گلستان ). و انبان حیله و تزویر لبریز. ( مجالس سعدی ).
کای فرومایه این چه دندانست
چند خایی لبش ؟ نه انبانست.
سعدی.
مرائی که چندین ورع می نمود
چو دیدند هیچش در انبان نبود.
( بوستان ).
سینه خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پراستخوان.
بهائی.
چو برهان سخن دانی سخن گفتن بود الحق
از انبان در میان چیزی چرا نارد که آن دارد.
منیری ( ازشرفنامه ).
مسافر که نانش در انبان بود
برو راه دشوار آسان بود.
هاتفی ( از شعوری ج 1 ورق 123 الف ).
گر آب ناشتا خورد از نیستی خضر
زانبان کهنه ناورد این سفله نان برون.
مسیح کاشی ( از آنندراج ).
کِفْت ؛ انبان استوار که چیزی را ضایع نکند. انبان ستبر؛ اندرانی. قَرَع ؛ انبان کوچک یا انبان فراخ شکم که در آن طعام می نهند. هَیْل ؛ فروریختن آرد را در انبان بی وزن و کیل. ( از منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

انبانه، هنبان: کیسه بزرگ که ازپوست دباغی شده بزیاگوسفنددرست کنند
( اسم ) ۱ - کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه . ۲ - پوست بزغال. خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند . یا از انبان تهی پنیر جستن . از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن . ۳ - شکم بطن .

فرهنگ معین

( اَ ) [ په . ] (اِ. )۱ - کیسه ای بزرگ . ۲ - شکم ، بطن .

فرهنگ عمید

کیسۀ بزرگ که از پوست دباغی شدۀ بز یا گوسفند درست کنند.

واژه نامه بختیاریکا

جِرکه؛ جرکول؛ همبُو

جدول کلمات

کیسه

مترادف ها

kitbag (اسم)
انبان

scrip (اسم)
نوشته، انبان، توشه دان، گواهینامه موقت

پیشنهاد کاربران

واژه انبان
معادل ابجد 104
تعداد حروف 5
تلفظ 'ambān
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: anb�n] ‹انبانه، هنبان›
مختصات ( اَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی 'anbAn
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
واژه کیسه صد درصد عربی است پارسی آن انبان ،
انبانه، هنبان می شود.

معنای مشک برای این واژه اشتباه است
لطفا ویرایش کنید با تشکر از زحمات شما
اَنْبان /اَنْبانه:
به معنای" کیسه ی بزرگی از پوست گوسفند". این دو واژه همگون اند و در جمله ارزش یکسان دارند و در معنای حقیقی و مجازی می توانند جانشین یکدیگر شوند. : " به دکان آرد فروش شدیم و یک جوال آرد بستدیم . و به دکان قصاب رفتیم و یک انبان پیه بستدیم. "
...
[مشاهده متن کامل]

" انبانه برگرفت و پر از خاک کرد و سر آن ببست و در گوشه ی خانه بنهاد".
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۴٠. )

کیسه
همیان
- کیسه ای بزرگ از پوست دباغی شده
کیسه ای از پوست دباغی شده ی گوسفند 🙋🏻‍♀️🙋🏻‍♀️
پوست دباغی شده نامرغوب

بپرس