اندیشه اشاعره

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] در اندیشه اشاعره، مسئله اتم گرایی یک اصل بنیادی است که بسیاری از مسائل دیگر که جنبه اعتقادی نیز پیدا می کند، بر همین اصل استوار می گردد. متکلمان اشعری کوشیده اند به حل یک مشکل بنیادی که رابطه میان خالق و مخلوق یا خدا و جهان نامیده می شود، دست یابند. و رابطه میان وحی الهی و علم و آگاهی را نیز از همین طریق توضیح دهند. آنان چون بر قدرت مطلق و توانایی بی پایان تکیه کردند و عقل را تابع اراده و اختیار شمردند، نقل را نیز به جای عقل نشاندند و از دلیل خطابی و جدلی بیش از آنچه در براهین عقلی مطرح می شود، سود جستند.
کسانی که با تاریخ اندیشه و فرهنگ اسلامی آشنایی دارند، به خوبی می دانند که در میان پیروان این آیین آسمانی مانند پیروان هر آیین دیگری نوعی اختلاف و کشمکش به وقوع پیوست که طبعاً بدون یک سلسله آثار و پیامدهای ناگوار نیز نبود. این اختلاف ها و کشمکش ها که به گونه ای آشکار، پس از درگذشت حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله وسلّم) آغاز شد، پس از گذشت قرنهای متمادی هنوز هم ادامه دارد. بررسی کتاب معروف «ملل و نحل» شهرستانی و «الفرق بین الفرق» و سایر کتابهای مهم و معتبری که در این باب به رشته نگارش درآمده، به آسانی این مدعا را به اثبات می رساند. شاید شاعر عارف نیز به همین نوع تفرقه و جدایی ها نظر داشته آنجا که گوید:جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدنددر حدیثی منسوب به پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) نیز به این تفرقه و پراکندگی اشاره شده و حتی از تعداد و شماره آنها سخن به میان آمده است.منشا پیدایش این اختلافها و جدایی ها یکسان و یکنواخت نیست و به عوامل گوناگون و فراوانی بستگی دارد. با بررسی تاریخ اسلام به روشنی درمی یابیم که رواج و گسترش آموزه های این دین الهی به سرعت شگفت انگیزی بخش بزرگی از جغرافیای جهان آن روزگار را زیر سیطره خود درآورد. تردیدی نمی توان داشت که در سرزمین بزرگی که مسلمانان بر آن فرمانروایی پیدا کردند، ملت های مختلف و متعددی زندگی می کردند که دارای فرهنگ های گوناگون بودند. مردمی که دارای فرهنگ و تمدن ویژه ای بودند حتی پس از پذیرفتن آموزه های اسلامی هنوز نتوانسته بودند از رنگ و بوی فرهنگ بومی و گذشته خویش به طور کلی فاصله پیدا کنند. زدودن آثار فکری و فرهنگی از صفحه ضمیر انسان آسان نیست و دگرگونی هایی که در جهان اندیشه رخ می دهد، با سایر دگرگونی ها در سایر امور تفاوت بنیادی دارد. اندیشه دگرگونی می پذیرد، ولی هرگز نابود نمی گردد. فکر و اندیشه چیزی است که هرگاه ظهور کند، دیگر نابودی نمی پذیرد، گرچه ممکن است بر اثر یک سلسله شرایط و عوامل زمانی و مکانی، قرن های متمادی در زیر پرده ابهام پنهان بماند.همان گونه که یادآور شدیم منشا پیدایش اختلاف و به وجود آمدن فرقه ها در جهان اسلام به یک سلسله امور مربوط می گردد که بسیاری از آنها قومی، نژادی، اقتصادی، جغرافیایی، سیاسی و بالاخره اجتماعی است. البته عامل فکری و فرهنگی را نیز در این باب به هیچ وجه نباید نادیده انگاشت. ما اکنون درباره انواع و اقسام فرقه ها و سبک اندیشه در هر یک از آنها در اینجا سخن نمی گوییم؛ ولی آنچه باید یادآور شویم، این است که اختلاف و جدایی میان اشاعره و معتزله و پیدایش این دو جریان فکری با نوع اختلاف و تفرقه ای که در میان سایر فرقه های اسلامی به وقوع پیوسته است، به گونه ای بنیادی تفاوت دارد. این دو جریان فکری، دو طرز تفکر و دو اسلوب ویژه از انواع اندیشه است که از روزگار باستان مطرح بوده و دو گروه از اندیشمندان را در برابر یکدیگر قرار داده است.به سخن دیگر می توان گفت این دو طرز تفکر تنها در جهان اسلام به وجود نیامده و در میان اندیشمندان مسلمان نیز محدود و خلاصه نمی گردد. نوع اندیشه اشاعره در مقابل طرز تفکر معتزله، شکاف و فاصله ای را در میان این دو گروه ایجاد می کند که با هیچ فاصله دیگری که در میان سایر گروه ها پیدا می شود، قابل مقایسه نیست. مسئله ای که میان این دو گروه مورد نزاع و کشمکش واقع شده، از جمله مهمترین مسائل فکری و فلسفی بوده که مسائل مهم دیگری نیز بر آن مترتب می گردد. در اینجا باید به این مسئله نیز توجه داشته باشیم که متکلمان معتزلی تنها گروهی نیستند که در مقابل اشاعره موضع گرفتند و با آنها به مخالفت پرداختند، بلکه فلاسفه بزرگ اسلامی نیز در برابر این گروه ایستادگی کردند و در نشان دادن ضعف و سستی اندیشه آنان کوشش به عمل آوردند.
نظریه دموکریتوس و اپیکوروس
متکلمان اشعری بر قول به «جزء لایتجزی» اصرار ورزیدند و برای اثبات «جوهر فرد» اقامه دلیل کردند. مسئله اتم گرایی در نظر اشاعره یک اصل بنیادی است که بسیاری از مسائل دیگر که جنبه اعتقادی نیز پیدا می کند، بر همین اصل استوار می گردد. کسانی که با تاریخ فلسفه آشنایی دارند، به خوبی می دانند که دموکریتوس در عهد باستان به جزء لایتجزی یا جوهر فرد سخت باور داشت و چنین می اندیشید که آنچه بر حواس انسان ظاهر می شود، حقیقت نیست و جز خلا و اتم ها چیز دیگری وجود ندارد. در نظر او حواس انسان صورتی موهوم از حکم به دست می دهند و تنها عقل است که به شناخت واقعی نائل می گردد. وی بر این باور بود که عقل می تواند نظم پنهانی جهان را کشف کند؛ ولی دست حواس انسان از دامن آن کوتاه است. برهان عقلی، صرف نظر از نمودهای حسی، به ما نشان می دهد که واقعیت باید امکان دگرگونی را روا بشمارد. منظور او از امکان دگرگونی واقعیت، تجزیه و ترکیب اتم ها و مناسبات آنها با یکدیگر است.تنها دموکریتوس نیست که منشا جهان را در خلا و اتم ها جستجو می کند، بلکه اپیکوروس نیز نفس انسان را جز مجموعه ای از اتم ها چیز دیگری نمی داند. در نظر این فیلسوف، نفس ناطقه انسان نیز همانند درخت ها و صندلی ها و سنگ ها از اتم ها تشکیل شده و با جدا شدن اتمها از یکدیگر نفس نیز از میان خواهد رفت.اپیکوروس در پذیرفتن نظریه اتمی با موجبیت طبیعت گرای دموکریتوس موافقت می کند. در نظر او همه روندهای طبیعی، نتایج ضروری حرکات اتم هاست، بدون اینکه خدایان در این کار دخالت داشته باشند در طبیعت الگوهای واحدی تکرار می شود؛ زیرا نیروهای اتمی واحدی در آن عمل می کنند و عملکردهای آنها به طور ضروری نتیجه های یکسانی را تولید می کند.
اختیار و آزادی در انسان
البته اعتقاد به ضرورت با نوع اعتقاد ما به اینکه انسان فاعل آزاد و مسئول است، تعارض پیدا می کند. ما با خوبی آگاهی داریم که به واسطه افعال و اعمالی که انجام می دهیم، مورد نکوهش و سرزنش یا تشویق واقع می شویم. دراین مسئله تردیدی نیست که وقتی اپیکور با مخاطبان خود سخن می گوید، فرض براین است که مخاطبان او درباره چگونه زیستن خود، دارای انتخاب هستند و با شنیدن سخن های او می توانند شیوه زندگی و اسلوب حیات خود را دگرگون سازند. کسی که به سخن های اپیکور گوش فرا می دهد، زندگی خویش را به دست می گیرد و می کوشد خود را از ترس های آ زاد دهنده رها و آزاد سازد، اما کسی که موجبیت اتم گرایی را پذیرفته است، به این نتیجه نیز باور دارد که همه افعال او چیزی جز نتیجه ضروری اتم ها نیست و هر راهی فقط به گذشته ای بی نهایت دور باز می گردد و این همان چیزی است که با اعتقاد به مسئول بودن انسان و داشتن اختیار سازگار نیست. چگونه می توانیم بپذیریم که انسان در زندگی خود دارای آزادی و اختیار است و در همان حال روی این مسئله اصرار بورزیم که هرچیزی درجهان، مرکب از اتم هاست و هیچ جزء تشکیل دهنده غیرمادی دیگری ندارد؟ کسانی که از نفس ناطقه سخن به میان می آورند، به این امر باور دارند که انسان موجود آزاد و آگاه و مسئول است و هرگز نمی توان خصلت آزادی و مسئولیت را از آثار موجودی به شمار آورد بلکه فقط از یک مجموعه اتم های به هم پیوسته تشکیل یافته است. نفس برای انسان به مثابه صورت در ماده است. همان سان که ترکیب ماده و صورت ترکیب اتحادی است، ترکیب نفس و بدن نیز اتحادی به شماره می آید، یعنی پیوند و همبستگی آنها با یکدیگر نتیجه یک عامل بیرونی نیست. بسیاری از حکمای مشائی برای بیان رابطه میان ماده و صورت به مثال توسل جسته و گفته اند: این رابطه همانند رابطه میان آهن و برندگی در تبر و عضله و بینایی در چشم و بالاخره بدن و نفس درانسان تحقق دارد. همان سان که برندگی آهن را نمی توان ازآن جدا کرد، بینایی چشم را از چشم و نفس را از بدن نیز نمی توان منفک و منفصل ساخت.البته باید به این مسئله نیز توجه داشته باشیم که صورت، همراه چیزی ورای ماده است و هرگز نمی توان آن را مساوی و معادل ماده به شماره آورد. اگر خواسته باشیم دراینجا نیز به مثال متوسل شویم، باید بگوییم کلمه «دار» چیزی بیش از آن حروفی است که این کلمه از آنها تشکیل شده است، زیرا از حروفی که این کلمه را تشکیل داده اند، ممکن است کلمه «راد» و برخی کلمات دیگر نیز ساخته شود، درحالی که کلمه «راد» با کلمه «دار» و سایر کلماتی که ممکن است از این حروف ساخته شوند، از جهت معنی و مفهوم هیچ گونه سنخیت و مناسبتی ندارد. به این ترتیب آنچه در کلمه « دار» به عنوان یک هویت ویژه مطرح می شود، چیزی بیش از همه آن حروفی است که این کلمه را تشکیل می دهند.در اینجا ممکن است گفته شود وضع کلمات برای معانی درهریک از زبان های زنده جهان امری اعتباری و قراردادی است و درنتیجه هویت هریک از کلمات که صورت آن به شماره می آید نیز اعتباری و قراردادی خواهدبود. در پاسخ به این سخن باید گفت وقتی درعالم اعتبار، صورت یک کلمه چیزی بیش از حروف تشکیل دهنده آن به شماره می آید، درعالم عین و جهان حقایق نیز وضع به همین منوال شناخته می شود و صورت هریک از موجودات عینی چیزی بیش از اتم های تشکیل دهنده آن به شمار می آید. طرفداران جوهر فرد و اتم گرایان نسبت به این مسئله بی اعتنا می مانند و چنین می اندیشند که هر موجودی جز مجموعه ای از اتم ها چیزی دیگری نیست. در حوزه اندیشه و طرز تفکر این جماعت قصد و اختیار انسان از محیط زندگی حذف می شود و جایی برای آن درجهان باقی نمی ماند، ولی حقیقت این است که افعال و حرکت های انسان تنها وقتی می تواند با معنی باشد و با عنوان کردار انسانی مشخص شود که براساس قصد و اختیار انجام گیرد.بنابراین کسانی که می کوشند وجود انسان را فقط با امور مادی و به هم پیوستگی اتم ها، توجیه و تفسیر نمایند، سخت در اشتباه خواهند بود، زیرا دراین طرز تفکر نه تنها قصد و اختیار از حوزه زندگی بیرون می رود، بلکه مسئولیت و عدالت نیز درصحنه هستی جایگاه محکم و معتبری نخواهد داشت. آنجا که ارسطو با طرح مهم ترین مسئله در فلسفه خود از ماده و صورت سخن می گوید و بر تقسیم موجودات به آنچه بالفعل و بالقوه نامیده می شود تکیه می کند، به همین امر اشاره دارد، زیرا او به مسئولیت انسان باور دارد و برای عدالت و آگهی در جهان اهمیت فراوان قائل می شود.پیش از ارسطو نیز کسانی مانند سقراط و افلاطون بر مسئله عدالت تکیه کردند و از «فضیلت و فلسفه» سخن به میان آوردند. سقراط از مطالعه طبیعت به «علم اخلاق» روی آورد و این دگرگونی در راندیشه افلاطون با طرح مسئله مثل یا «ارباب انواع» همراه شد. مسئله خوبی وبدی نه تنها بنیاد عدالت و منشا فضیلت شناخته می شود و حکمت عملی را سامان می بخشد، بلکه در حکمت نظری نیز نقش دارد و راه خوب پرسیدن و نیکو پاسخ دادن را هموار می سازد. کسی که با اسلوب اندیشه سقراط آشنایی دارد و طریق دیالکتیک را می شناسد، می تواند خوب طرح پرسش کند و نیکو نیز پاسخ دهد و از این طریق است که می توان در وحدت به نوعی کثرت رسید و درکثرت به مشاهده وحدت پرداخت. قاعده مندی و نظم، وحدت عالم را نشان می دهد و قدرت خداوند را آشکار می سازد. قانون الهی و عدالت جهانی خورشید را درجایگاه خود نگاه می دارد و سیارات را درمدار خویش رهنمون می گردد. کسانی که به قانون الهی و قاعده مندی جهان آگهی دارند، می کوشند در زندگی شخصی و اجتماعی خود با قاعده مندی و عدالت همراهی داشته باشند.
رواج مسئله اتم گرایی
...

پیشنهاد کاربران

بپرس