انضمام
/~enzemAm/
مترادف انضمام: الحاق، پیوست، پیوستگی، ضمیمه
برابر پارسی: پیوستگی، پیوستن، همراه
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- به انضمام ؛ بعلاوه و به افزایش و به اضافه. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) فراهم آمدن با پیوستن به ضمیمه شدن به . ۲ - ( اسم ) پیوستگی . جمع :انضمامات .
آراسته و مرتب کردن
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
یکپارچگی، انضمام، ائتلاف، اختلاط، اتحاد عناصر مختلف اجتماع
توافق، رضایت، الحاق، چسبیدن، طرفداری، الصاق، دوسیدگی، چسبیدگی، انضمام، قبول عضویت، کشش سطحی، همبستگی، الحاق دولتی به یک پیمان
انضمام، پیوست، ضمیمه سازی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
منظم شدن
وضعیت کشوری که بخشی از سرزمین خود را به نفع کشور دیگری از دست بدهد
هدایت المتعلمین فی طب : انضام آن است که مجاری به داخل خود کشیده شود بخاطر خشکی یا گرفتگی یا ورم که در تنة مجرای بوجود آید مثل خناق گلو صفحه 192
باریک شدن مجرا فرهنگ نفیسی
باریک شدن مجرا فرهنگ نفیسی