انضمام

/~enzemAm/

مترادف انضمام: الحاق، پیوست، پیوستگی، ضمیمه

برابر پارسی: پیوستگی، پیوستن، همراه

معنی انگلیسی:
being annexed, junction

لغت نامه دهخدا

انضمام. [ اِض ِ ] ( ع مص ) فراهم آمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). باهم آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ). فاهم آمدن. تضامم. ( مجمل اللغة ). فراهم آمدن چیزی به چیزی و پیوستگی و آمیختن و بهم شدن. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || باریک میان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) افزونی. افزون شدگی. پیوستگی چیزی بچیزی. ( ناظم الاطباء ).
- به انضمام ؛ بعلاوه و به افزایش و به اضافه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

فراهم آمدن، پیوستن چیزی بچیزدیگر، ضمیمه شدن ، پیوستگی
۱ - ( مصدر ) فراهم آمدن با پیوستن به ضمیمه شدن به . ۲ - ( اسم ) پیوستگی . جمع :انضمامات .
آراسته و مرتب کردن

فرهنگ معین

(اِ ض ِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) ضمیمه شدن . ۲ - (اِمص . ) پیوستگی .

فرهنگ عمید

پیوستن چیزی به چیز دیگر، ضمیمه شدن، پیوستگی.

مترادف ها

integration (اسم)
یکپارچگی، انضمام، ائتلاف، اختلاط، اتحاد عناصر مختلف اجتماع

adhesion (اسم)
توافق، رضایت، الحاق، چسبیدن، طرفداری، الصاق، دوسیدگی، چسبیدگی، انضمام، قبول عضویت، کشش سطحی، همبستگی، الحاق دولتی به یک پیمان

annexation (اسم)
انضمام، پیوست، ضمیمه سازی

فارسی به عربی

التصاق , الحاق , تکامل

پیشنهاد کاربران

منظم شدن
وضعیت کشوری که بخشی از سرزمین خود را به نفع کشور دیگری از دست بدهد
هدایت المتعلمین فی طب : انضام آن است که مجاری به داخل خود کشیده شود بخاطر خشکی یا گرفتگی یا ورم که در تنة مجرای بوجود آید مثل خناق گلو صفحه 192
باریک شدن مجرا فرهنگ نفیسی

بپرس