انق

لغت نامه دهخدا

انق. [ اِ ن َ ] ( ق ) اینک. ( ناظم الاطباء ). اینک ، که اشاره به حاضر و زبان ترکستانی است. ( از فرهنگ شعوری ج 1 ص 138 الف ).

انق. [ اَ ن َ ] ( ع اِ ) شادی.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || گیاه. ( منتهی الارب ). گیاه و کلأ. ( ناظم الاطباء ).

انق. [ اَ ن َ ] ( ع مص ) افزون شدن نیکویی چیزی. ( از ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || شادمان گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). شاد شدن. ( مصادر زوزنی ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دوست داشتن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دوست داشتن کسی را. ( از ناظم الاطباء ). || شگفت نمودن به چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شگفت نمودن به چیزی و گزیدن آنرا بر جز آن و قانع شدن به آن. ( از اقرب الموارد ). || بشگفت آوردن. || بالیدن. ( از ناظم الاطباء ).

انق. [ اَ ن ِ ] ( ع ص ) شی انق ؛ چیز نیکو و خوشنما. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

شئ انق چیز نیکو و خوشنما

گویش مازنی

( آنق ) /aangh/ آنقوت: پرنده ای قهوه ای رنگ، از غاز کوچکتر که در دشت های پرآب زندگی می کند و در اصل واژه ای ترکمنی است

پیشنهاد کاربران

بداخلاق کسی که دائما نق می زند
نق نقو هم میگویند

بپرس