اوصاف

/~owsAf/

برابر پارسی: چگونگی ها، چونی ها، چند وچونی ها

لغت نامه دهخدا

اوصاف. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ وصف. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). رجوع به وصف شود.

فرهنگ فارسی

جمع وصف
( اسم ) جمع وصف صفتها چگونگیها وصفها.

فرهنگ معین

(اَ یا اُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ وصف ، صفت ها، چگونگی ها.

فرهنگ عمید

= وصف

پیشنهاد کاربران

اوصاف جمع وصف است و می تواند جمع صفت هم باشد زیرا اصل کلمه صفت همان وصف است از قواعد زبان عربی این است که در ناقص واوی با حذف واو و اضافه تاء به آخر کلمه پدید آمده است مانند:
وجه می شود جهت
وسم می شود سمت
وصف می شود صفت
وضع می شود ضعت
وصل می شود صلت
وزن می شود زنت
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تاببینی
اوصاف: این کلمه جمع وصف است و نه جمع صفت، اما چون معنای این دو به هم نزدیک است از قدیم اوصاف را به گونه ای به کار برده اند که می توان آن را جمع صفت نیز به شمار آورد. " بزرگی را در محفلی می ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می نمودند"
...
[مشاهده متن کامل]

امروزه نیز اوصاف به منزله ی جمع صفت به کار می رود و اشکالی ندارد.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۴۹. )

ویژگی
اتفاقات
چگونگی ها
در پارسی " زاب ها "
ویژگی ها

بپرس