اومید

لغت نامه دهخدا

اومید. [ اُ / او ] ( اِ ) امید و رجا. ( ناظم الاطباء ) :
جز این بودم اومید جز این داشتم الجخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت.
کسایی.
نومید مشو اگر چه اومید نماند
کس در غم روزگار جاوید نماند.
( از سندبادنامه ).
به اومید رفتم بدرگاه اوی
اومید مرا جمله بیواز کرد.
بهرامی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آرزو رجا . ۲ - چشمداشت توقع انتظار . ۳ - اعتماد استواری.

فرهنگ عمید

= امید

گویش مازنی

/oomid/ باردار – حامله

پیشنهاد کاربران

اومید همان است که بشر را به تکاپوی شدن وا می دارد. همان که مرگ را در جولانگه بودنِ آدمی می پوشاند. اومید مجموع آمال و آرمان و احتمالات شدنی ست. اومید نوری ست در دل طاعون! امّا بی حضرت هو هیچ هم نیست.

بپرس