ایران زمین

/~irAnzamin/

لغت نامه دهخدا

ایران زمین. [ زَ ] ( اِخ ) سرزمین ایران. کشور ایران :
تو بشناس کز مرز ایران زمین
یکی فرد بد نام او آبتین.
فردوسی.
شگفتی بر او آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند.
فردوسی.
بزرگان و شیران ایران زمین
همه شاه را خواندند آفرین.
فردوسی.
به ایران زمین از چنین پشتیی
نماند آتش هیچ زردشتیی.
فردوسی.
درآمد یکی سیل از ایران زمین
که نه چین گذارد نه خاقان چین.
فردوسی.
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه شاد است او و دور است از همه رنج و کفا.
قصار امی.

فرهنگ فارسی

سرزمین ایران

پیشنهاد کاربران

دشت دلیران ؛ سرزمین پهلوانان ، و در بیت ذیل از فردوسی ظاهراً مراد ایران زمین است :
بزانوش گفتا که ایران تراست
نصیبین و دشت دلیران تراست.
سیاره زمین
بانک ایران زمین، از روی الگوی فارسی برای ترجمه ی نام کشور آلمان ( دوئیچلاند ) واژه ی برابر آن �آلمان زمین� را گذاشتیم و از نگاهی دیگر به دلیل همسانی نام، نام ایران زمین برای این بانک برگزیده شد. زمینه ی این بانک به رنگ صورتی یا سوسنی است و رنگی زنانه است چون بانکی زنانه است.

بپرس