باباجان

لغت نامه دهخدا

باباجان. ( اِخ ) دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر 20 هزارگزی شمال خاوری اهر و 3 هزارگزی شوسه اهر به کلیبر، کوهستانی معتدل. سکنه آن 536 تن ، شیعه ، آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم و فرش بافی است. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

باباجان. ( اِخ ) دهی از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد. 24 هزارگزی باختر نورآباد و 20هزارگزی جنوب باختری راه شوسه خرم آباد به هرسین کرمانشاه. جلگه ، سردسیر مالاریائی. سکنه آن 240 تن ، شیعه ، لکی. آب آن از چشمه پهن و محصول آن غلات ، تریاک ، لبنیات و شغل اهالی زراعت ، گله داری و صنایع دستی زنان ، سیاه چادربافی و طناب بافی است. راه اتومبیل رو دارد.ساکنین از طایفه علی عبدالی هستند در ساختمان و چادر زندگی می کنند برای تعلیف احشام به الواری گرم سیری ییلاق و قشلاق میکنند. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

باباجان. ( اِخ ) ( امیر... ) یکی از سه تن سردار بدیعالزمان میرزا که در سال 911 هَ. ق. بر دست قوای محمدخان شیبانی کشته شد: در اوایل سنه احدی عشر و تسعمائه که سلطان بدیعالزمان میرزا در ولایت قندهار تشریف داشت در ممالک بلخ و توابع حاکمی صاحب وجود که به دارائی سپاهی و رعیت قیام تواند نمود، نبود و محمدخان شیبانی که همواره همت عالی نهمتش بر سر انجام امور کشورستانی مقصور بود متعاقب و متواتر جنود جلادت مآثر بدین جانب جیحون میفرستاد تا لوازم قتل و غارت و تخریب شهر و ولایت ظاهر میگردانیدند.... و در پائیز سنه مذکوره جمعی کثیر از آن لشکر برق اثر تا ولایت میمنه و فاریاب تاخته بنهب و تاراج فرق عباد پرداختند واموال بسیار غنیمت گرفته رایت استیلا و تسلط برافراختند، ولد امیر ابوالقاسم ارلات محمد قاسم میرزا که نسبش از جانب مادر به میرزا بایسنقر می پیوست... باتفاق امیرشیرم جلایر و امیر باباجان ولد خواجه جلال الدین میرکی که در آن حدود اقامت داشتند متوجه دفع آن جماعت گشتند و بین الجانبین غبار جنگ و شین ارتفاع یافته اوزبکان را صورت ظفر و نصرت روی نمود و آن سه سردار بعز شهادت فایز شده... ( حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 315 ).

باباجان. ( اِخ ) ( ملا ) از شهر هرات است گاهی سبقی میخواند، طبعش نیک است عشرتی تخلص میکند. ازوست این مطلع:
روز فراق یار که با صد ندامت است
روز فراق نیست که روز قیامت است.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) به پیرمردان در موقع تفقد اطلاق کنند . ۲ - پدر فرزند خود را بتحبیب ( باباجان ) خواند.

مترادف ها

daddy (اسم)
بابا، باباجان

فارسی به عربی

اب

پیشنهاد کاربران

زنده و پاینده ملاعبدالرحیم اخوند ( باباجان )
باباجان نام مستعاربعضی اشخاص

بپرس