بارق

لغت نامه دهخدا

بارق. [ رِ ] ( ع ص ، اِ ) برق. || هر چه بدرخشد. ( از اقرب الموارد ).روشن و تابان. ( غیاث ). درخشان. یغشاه بارق من نوره.( حکمت اشراق چ 1331 انجمن ایران و فرانسه ص 348 ). || شمشیر درخشان. ( دِمزن ). || ابربابرق. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( دِمزن ) ( آنندراج ) ( تاج العروس ). ابر برق دارنده. ( فرهنگ نظام ).
- سحاب بارق ؛ ابری که از او برق جهد. ابر بابرق و درخش. ( ناظم الاطباء ).

بارق. [ رِ ] ( اِخ ) نام پدر قبیله ای است در یمن. ( آنندراج ). لقب سعدبن عدی که پدرقبیله ای است از یمن. ( معجم البلدان ) ( تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ). ابن درید در الاشتقاق ص 282 ذیل عنوان «قبایل بارق و رجال آنان » آرد: بارق سعدبن عدی بن حارثه بود و ازاین رو وی را بارق خواندند که به کوه بارق در سراة فرودآمد. ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 301 ).

بارق. [ رِ ] ( اِخ ) نام شاعری است از عرب که وی را سراقةبن مرداس بارقی اصغر میخواندند و شرح حال وی در المؤتلف و المختلف آمدی ( صص 134-135 ) آمده است. وی کسی است که با جریر مهاجات داشت و اخبار او در اغانی آمده است. ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 301 ). در الموشح مرزبانی آمده است : از جمله معایبی که بر شعرجریر شمرده اند گفتار او درباره بشربن مروان است :
یا بشر حق لوجهک التبشیر
هل غضبت لنا و انت امیر.
قد کان حقک ان تقول لبارق
یا آل بارق فیم سُب جریر.
( الموشح ص 119 ). و رجوع به ص 120 و 126 و بارقی و سراقه شود. احمد محمد شاکر محشی المعرب جوالیقی بنقل از ابن درید در الاشتقاق ( ص 282 ) آرد: یکی از افراد بنی بارق سراقه ٔبارقی شاعر بوده. وی پسر مرداس بن اسمأبن خالدبن عوف بن عمربن سعدبن ثعلبةبن کنانةبن بارق بود که جریر او را هجاء گفت و وی را با مختار حدیثی است. ( از حاشیه المعرب ص 301 ).

بارق. [ رِ ] ( اِخ ) ملک... نام والی قلعه سلم بود. صاحب حبیب السیر آرد: یوشع مدت هفت سال کمر جهاد بر میان بسته بسیاری از اهل کفر و عناد را بقتل رسانید و اکثر بلدان شام و دیار مغرب را مفتوح گردانید و بعضی از حکام آن مواضع مانند ملک بارق که والی قلعه سلم بود اظهار اسلام نموده به جان و مال امان یافتند. ( حبیب السیرچ خیام ج 1 ص 105 ). و رجوع به ص 106 همین جلد شود.

بارق. [ رِ] ( اِخ ) کوهی است در سراة. ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 301 ) ( از ابن درید در کتاب الاشتقاق ص 282 ). نام کوهی. ( آنندراج ). کوهی است که سعدبن عدی بدان فرودآمد و از این رو بدان ملقب شد چنانکه در گفتار مؤرج آمده است. ( از تاج العروس ). کوهی است در بلاد یمن که چنانکه گمان میکنند قبیله ازد، بدان فرود آمد. ( از انساب سمعانی ). کوهی است به یمن متعلق به قبیله ازد. ( از تاج العروس ). رجوع به برقه بارق شود. یاقوت در معجم البلدان آرد: بارق در قول مؤرج سدوسی کوهی است که سعدبن عدی بن حارثةبن عمرو مزیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثةبن امری ءالقیس بن ثعلبةبن مازن بن الازد بدان فرودآمد و ایشان برادران انصارند و از غسان نیستند که در تهامه یا یمن باشند. ( از معجم البلدان ج 2 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

برق زننده، برقدار، درخشان، تابان
( اسم ) ۱ - برق زننده درخشنده تابان. ۲ - ابر با برق و درخشنده .
نام نهریست

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - برق زننده ، درخشنده . ۲ - ابر با برق و درخشنده .

فرهنگ عمید

۱. برق زننده، برق دار، درخشان، تابان.
۲. ویژگی ابر برق دار.

جدول کلمات

درخشان, تابان, برقدار, برق زننده

پیشنهاد کاربران

درخشان, تابان, برقدار, برق زننده
فلش زدن متناوب ، حالتی در درایور های لامپ های LED که رنگ های مختلف را در هم اجرا میکند
براق / درخشان

بپرس