بازار شکستن

لغت نامه دهخدا

بازار شکستن. [ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) از رونق و روایی و رواج انداختن :
بر من آن بت بازار نیکوان بشکست
کجا چنان بت باشد که را بود بازار؟
فرخی.
زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی
بازار زهد ما را بشکست عشق خالی.
خاقانی.
بازار حسن جمله خوبان شکسته ای
ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد.
سعدی.
کرشمه ای کن و بازار سامری بشکن
بغمزه رونق و ناموس سامری بشکن.
حافظ.
همت مردانه میخواهد گذشتن از جهان
یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند.
صائب ( از آنندراج ).
بازار او شکسته نگردد بقول خصم.
خورشید را ز راه کجا افکند غبار؟
عمادی شهریاری.

فرهنگ فارسی

از رونق انداختن

فرهنگ معین

(شِ کَ تَ ) (مص ل . ) از رونق و رواج انداختن .

پیشنهاد کاربران

بپرس