بازیگوش

/bAziguS/

مترادف بازیگوش: بازی دوست، سربه هوا، تفنن جو، شیطان، متفنن

متضاد بازیگوش: آرام، عاقل، معقول

معنی انگلیسی:
arch, coltish, frivolous, kittenish, mischievous, playful, sly, wanton, frisky

لغت نامه دهخدا

بازیگوش. ( ص مرکب ) مشغول به بازی. ( ناظم الاطباء ). طفلی که گوش بر آواز طفلان دیگر دارد. ( غیاث اللغات ). اطفال هرزه گرد. ( انجمن آرای ناصری ). طفل بازی دوست ، آنچه فارسی زبانان هندوستان به کاف تازی خوانند خطاست. ( آنندراج ) :
چون صدف در بحر طوفان خورده ای هر سالخورد
گشته بازیگوش از اخبار بازیهای ما.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).
میکنم بازی به پند ناصحان
عشق طفلانم چه بازیگوش کرد.
ظهوری ( از آنندراج و انجمن آرای ناصری ).
طفل بازیگوش آرام از معلم می برد
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما.
صائب.
|| دارای عشوه. شهوتی. ( ناظم الاطباء ). شوخ. شنگ. ( غیاث اللغات ). کنایه از شوخ و شنگ باشد. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ) :
همچومژگان هر دو عالم را بهم انداخته ست
از اشارتهای پنهان چشم بازیگوش تو.
صائب ( از آنندراج ).
|| مسرور. شادمان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بازی دوست، شوخ، هرزه، کسی که پیوسته به، فکر بازی و تفریح باشد
( صفت ) ۱ - کسی که همواره بفکر بازی و تفریح باشد بازی دوست . ۲ - شوخ و شنگ. ۳ - هرزه .

فرهنگ معین

(ص مر. ) بچه ای که بیشتر به فکر بازی باشد.

فرهنگ عمید

۱. ویژگی کودک یا کسی که به سرگرمی و کارهای غیرجدی علاقۀ بسیار دارد.
۲. [قدیمی، مجاز] شوخ.

مترادف ها

wanton (اسم)
عیاش، بازیگوش، حرف نشنو

pixilated (صفت)
هوس باز، سفیه، بازیگوش، دارای عدم تعادل فکری، جادو شده

sportful (صفت)
شوخ، خوش گذران، بازیگوش، تفریحی

kittle (صفت)
حساس، چابک، هوشیار، بازیگوش

playful (صفت)
بازیگوش، اهل تفریح و بازی، سرزنده و شوخ

پیشنهاد کاربران

کسی که تنها به فکر بازی و شوخی است و جدی نمی باشد در مسائل مهم. کسی که عاقل و اهل فکر کردن و گوش دادن به حرف دیگران نیست.
جغله
بازیگوش اهل بازی
شیطون

بپرس