باقی

/bAqi/

مترادف باقی: باقیمانده، بازمانده، مانده، موجود، بقیه، تتمه، مابه التفاوت، ابدی، پایا، پایدار، پاینده، دایم، مانا، نامیرا ، حی، زنده ، برقرار، مستدام همیشگی ، دیگر، سایر

متضاد باقی: فانی، مرده، میت

برابر پارسی: بازمانده، ماندنی، مانده

معنی انگلیسی:
remainder, balance, difference, rest, arrear, remaining, left, immortal, survivor, [adj.] remaining, existent, extant

لغت نامه دهخدا

باقی. ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر بقاء است و بقاء ثبات شی است بحال و صورت نخست ، برابر آن فناء است. ( از تاج العروس ). آنکه دارای دوام و ثبات باشد. ( از اقرب الموارد ). پاینده. ( مهذب الاسماء ) ( السامی فی الاسامی ). پایدار. جاوید. بی زوال. ازلی. سرمدی. دائم و قائم. ثابت. باثبات. برجا. استوار. برقرار. ( ناظم الاطباء ). ماننده. پایا. مقابل فانی. ( یادداشت مؤلف ). جاوید. باشنده. ( آنندراج ). غابر. ( منتهی الارب ). همیشه. ( مهذب الاسماء ). جاودانه. جاویدان : صلی اﷲ علیه حیاً و میتاً و قدس روحه باقیاً و فانیاً. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300 ).
و آن کس که بی بصارت باقی همیت داند
زین قول او بخندد شهری و روستایی.
ناصرخسرو.
هرچند ترا خوش آمد این خانه
باقی نشوی تو اندرین فانی.
ناصرخسرو.
چون بقای هردو را علت نباشد جز غذا
نیست باقی در حقیقت نی ستور و نی گیا.
ناصرخسرو.
باقی شود اندر نعیم دائم
هرچند در این رهگذر نباشد.
ناصرخسرو.
من بدوماندم باقی بجهان تا جاوید
گر بماند بجهان باقی واﷲ که سزاست.
مسعودسعد.
چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد باقی را بفانی و دایم را بزایل فروختن. ( کلیله و دمنه ).
- باقی شدن ؛ جاویدان شدن. همواره ماندن. دایم زیستن :
ز ملک تو بجهان دین و داد باقی شد
خجسته ملکست این ملک تو که باقی باد.
مسعودسعد.
فانی آن گاهی شوم کز خویشتن یابم فنا
مرده اکنونم که نقش زندگی دارم کفن.
خاقانی.
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی ( بوستان ).
- جهان باقی ؛ کنایه از آخرت. آن سرای. آن جهان. جهان دیگر :
جهان فانی و باقی فدای شاهد وساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم.
حافظ.
- دولت باقی ؛ دولت پایدار. دولت جاوید :
دولتیان کآب و درم یافتند
دولت باقی ز کرم یافتند.
نظامی.
سرای دولت باقی نعیم آخرتست
زمین سخت نگه کن چومینهی بنیاد.
سعدی.
- سرای باقی ؛ خانه جاویدان. آخرت. دنیای دیگر. جهان باقی : و چون پنجاه سال تمام شد یوشع نیز رو بسرای باقی نهاد. ( قصص الانبیاء ص 131 ).
|| زنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پایدار، پاینده، جاوید، بجا و باز مانده
( اسم صفت ) ۱ - پایدار پایا جاوید. ۲ - مانده باز مانده بجا مانده . ۳ - زنده حی. ۴- ثابتاستوار بر قرار. ۵ - تتمه بقیه. ۶ - حاصل تفریق مانده. ۷- ( اسم ) نامی از نامهای خدا.یا باقی و السلام. در پایان نامه نویسند و مراد آنست که هم. مطالب نوشته شده آنچه که باقی مانده سلامت شماست . یا باقی ایام دولت و جلالت مستدام باد . در پایان نامه نویسند و منظور آنست که هم. مطالب نوشته شده آنچه که باقی مانده تقاضای دوام دولت و جلالت شما از درگاه خداست .
از شعرای ایران و اهل هرات

فرهنگ معین

[ ع . ] (ص . ) پاینده ، جاوید.

فرهنگ عمید

۱. پایدار، پاینده، جاوید.
۲. بازمانده، به جامانده.
۳. (اسم ) [قدیمی] باقی ماندۀ خراج یا مالیات که بر عهدۀ کسی است.
۴. (اسم، صفت ) از نام ها و صفات خداوند.
* باقی داشتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. چیزی کسر داشتن و بدهکار بودن.
۲. ثابت و برقرار داشتن، پایدار داشتن
* باقی گذاشتن: (مصدر متعدی )
۱. به جا گذاشتن.
۲. برقرار و پایدار گذاشتن.
* باقی ماندن: (مصدر لازم )
۱. به جا ماندن، بازماندن.
۲. پایدار ماندن، برقرار ماندن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است
پاینده، پایدار، جاویدان، از اسما و صفات الهی.
باقی از اسمای خداست و گرچه در قرآن بدان تصریح نشده؛ ولی از آیاتی استفاده می شود؛ مانند: «واللّهُ خَیرٌ واَبقی» (سوره طه/20،73)، «و یَبقی وجهُ رَبِّکَ ذوالجَللِ والاِکرام» (سوره الرحمن/55 ،27) و «کُلُّ شَیء هالِکٌ اِلاّ وجهَه».(سوره قصص/28،88) البته در صورتی می توان اسم باقی را از دو آیه اخیر استفاده کرد که مقصود از «وجه» ذات پروردگار باشد. در روایات به اسم باقی تصریح شده است.
باقی اسم فاعل از ریشه بقا و بقا در برابر فناست. فنا یعنی زایل شدن و از بین رفتن و بقا به معنای ثابت ماندن و دائم بودن است، بنابراین باقی در لغت چیز یا کسی است که ثابت و دائم بوده، فناپذیر نباشد و در اصطلاح بر ذات پروردگاری که به رغم فنا و نابودی همه موجودات همچنان موجود است و به هیچ وجه فنا و فساد بدان راه نمی یابد اطلاق می گردد، از این رو باقی مطلق، حقیقی و بالذات خداست: «کُلُّ مَن عَلَیها فَان × و یَبقی وجهُ رَبِّکَ ...». (سوره الرحمن/55 ، 26 ـ 27) و چنانچه برخی از موجودات ـ مانند مجردات ـ از بقا برخوردار باشند به نحو نسبی، مجاز و بالغیر خواهد بود و شاید وجه اطلاق بقاء با صیغه افعل تفضیلی بر خداوند در همین نکته نهفته باشد. (سوره طه/20،73) در دعای صباح نیز خداوند به کسی که در عزّ و بقا یگانه است و بندگان خویش را با مرگ و فنا مقهور ساخته خوانده شده است.
شایان ذکر است که باقی بودن خداوند از آن روست که او واجب الوجود بالذات است و به هیچ وجه انقضا و عدم بر او روا نیست.
اسم باقی با برخی از اسما مانند دائم، وارث، ابدی و آخر پیوند دارد.
امیرمؤمنان، علی علیه السلام در ضمن بیانی می فرماید: «هوالأول و لم یزل والباقی بلا أجل».
برخی گفته اند: تفاوت باقی و ابدی آن است که باقی در برابر فانی است و بر خداوند از آن جهت اطلاق می شود که پس از فنای همه موجودات، بقا دارد بلکه هم اکنون همه فانی اند و او باقی است؛ ولی ابدی بودن حق از آن جهت است که ذات متعالی او با قطع نظر از همه موجودات ابدی است. گفته شده: موجود واجب الوجود بذاته نسبت به گذشته قدیم و نسبت به آینده باقی نامیده می شود.

[ویکی فقه] باقی (ابهام زدایی). واژه باقی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل بوده و یا در معانی ذیل به کار رفته باشد: • الباقی، از اسمای خداوند• بقایا، در متون کهن و متأخر به معنای بدهی مالیاتی مردم • محمود عبدالباقی، یکی از شعرای ترک• نظام الدین عبدالباقی، از بزرگان خاندان نعمت اللّهی و وزیر شاه اسماعیل صفوی• باقی بالله، از مشایخ بزرگ نقشبندیه و از مروّجان این طریقه در هندوستان• میرعبدالباقی تبریزی، ملقب به «دانشمند»، شاعر صوفی مشرب و خوشنویس آذربایجانی (متوفی ۱۰۳۹)
...

[ویکی فقه] باقی (قرآن). باقی یکی از اسماء خداوند است.
بقا ضد فنا، به معنای ثبات شیء بر حالت اولیه.
انواع باقی
باقی دو نوع است:باقی بنفسه؛ بدون قید زمان که فقط در مورد باری تعالی صادق است که امکان فنا در مورد او نیست.نوع دیگر، باقی به غیر است که موجودات غیر از خداوند را شامل می شود و در مورد این قسم فنا معنا دارد.
صفت باقی در قرآن
از آیات ۷۳ طه، ۲۰ و ۲۷ الرحمن، ۵۵ صفت باقی برای خداوند استفاده می شود. و یبقی وجه ربک، وجه هر چیزی عبارت است از سطح بیرونی آن، (و از آنجایی که خدای تعالی منزه است از جسمانیت و داشتن حجم و سطح، ناگزیر معنای این کلمه در مورد خدای تعالی بعد از حذف محدودیت و نواقص امکانی عبارت می شود از نمود خدا) و نمود خدا همان صفات کریمه او است، که بین او و خلقش واسطه اند، و برکات و فیض او به وسیله آن صفات بر خلقش نازل می شود، و خلایق آفرینش و تدبیر می شوند، و آن صفات عبارتند از علم و قدرت و شنوایی و بینایی و رحمت و مغفرت و رزق و امثال این ها. وجه، از نظر لغت به معنی صورت است که به هنگام مقابله با کسی با آن مواجه و روبرو می شویم، ولی هنگامی که در مورد خداوند به کار می رود منظور ذات پاک او است. بعضی نیز، وجه ربک، را در اینجا به معنی صفات پروردگار دانسته اند که از طریق آن، برکات و نعمت ها بر انسان ها نازل می شود، همچون علم و قدرت و رحمت و مغفرت. این احتمال نیز داده شده است که منظور اعمالی است که به خاطر خدا انجام داده می شود، بنابراین همه فانی می شوند تنها چیزی که باقی می ماند اعمالی است که از روی خلوص نیت و برای رضای او انجام گرفته است. و یبقی وجه ربک یعنی ذات حق باقی می ماند و از وجه به کل و ذات تعبیر می شود.

جدول کلمات

باقیات

مترادف ها

residuum (اسم)
رسوب، تفاله، تفاضل، باقی، باقی مانده، پس مانده

remainder (اسم)
باقی، باقی مانده، پس مانده، فضله، سایرین

gleanings (اسم)
باقی، ته مانده درو

remains (اسم)
باقی، بقایا

leftovers (اسم)
باقی

leavings (اسم)
باقی، باقی مانده، پس مانده، ته مانده

rest (اسم)
سامان، استراحت، اسایش، نتیجه، باقی، باقی مانده، تکیه، رستی، بقایا، فراغت، تجدید قوا، سایرین، دیگران، الباقی، موقعیت سکون

current (صفت)
رایج، روان، متداول، معاصر، جاری، باقی، شایع، تزند، سیال

پیشنهاد کاربران

مانا
برجا
باقی : پاینده
بجای : باقی. پایدار. ثابت :
چو دریا و کوه و زمین آفرید
بلند آسمان از برش برکشید
یکی تیزگردان و دیگر بجای
بجنبش ندادش نگارنده پای.
فردوسی.
بعد بسی گردش بخت آزمای
او شد و آوازه ٔعدلش بجای.
نظامی.
هنوز 20 دقیقه از زمان باقی مانده
هنوز 20 دقیقه از بازی مانا مانده / هنوز 20 دقیقه از بازی بازمانده
باقی عمر = مانای عمر / بازماند عمر
باقی = مانا / بازماند
پایدار
مابقی
الباقی
تمامه ( باقی مانده ، بقیه )
ابد مدت
باقی : از اصطلاحات سه علم استیفاء ، سلوک و کلام است.
استیفاء: ". . . و اگر خرج کمتر آید لاشک در آن حساب باقی باشد و مدالباقی. . . کشند"
کلام : ". . او باقی است به ذات خود نه به صفتی دیگر"
سلوک : فنا عبارت است از نهایت سیر الی الله و بقا عبارت است از بدایت سیر فیالله . . . "
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ نفایس الفنون " ذیل بقاء ، فنا، باقی

پابرجا
بجا/ بجای
باقی = برجا/برجای
همواره واژه ی اربی باقی به ریخت�باقی می ماند/نمی ماند/است/نیست و . . . بکار می رود؛ که نزدیک به همه ی آنها می توان از واژه پارسی �برجا� بهره برد.

پایسته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس