بالشجه

لغت نامه دهخدا

بالشجه. [ ل ِ ج َ / ج ِ ] ( اِ مصغر ) بالشتک. صورتی و یا تعریبی است از بالشچه. بالشتچه. بالش کوچک. بالش خرد. بالش خرد که اگریم گویند.( فرهنگ شعوری ج 1 ص 192 ). || گویا بالشی است که زیر زین گذارند. ( یادداشت مؤلف ). بالشی است که زیر زین نهند هنگام سوار شدن نرمی را :
بالشجه را بواسطه دیرمردنش [ مردن اسب نحیف ]
همچون صدف سفید شده چشم انتظار.
کاتبی.

پیشنهاد کاربران

بپرس