بت ارای

لغت نامه دهخدا

( بت آرای ) بت آرای. [ ب ُ ] ( نف مرکب ) بت تراش. پیکرآرای. آرایش دهنده و زینت کننده ٔبت. که بت تراشد. بت ساز. پردازنده بت :
یکی جشنگاه است از ایدر نه دور
که سازد پدرْم اندران بیشه سور
که دارند فرخ مر آن جای را
نشانند آنجا بت آرای را
بود تا در آن بیشه فرسنگ بیست
که پیش بت آید بباید گریست.
فردوسی.
فرستاد یکسر سوی طیسفون
بت آرای چینی به پیش اندرون.
فردوسی.
منات و لات و عزی درمکه سه بت بودند
ز دستبرد بت آرای آن زمان آزر.
فرخی.
|| مشاطه. آرایشگر :
بجام اندرون گوهر شاهوار
بت آرای با افسر و گوشوار.
فردوسی.
بت آرای چون او [ رودابه ] نبینی به چین
بر او ماه و پروین کنند آفرین.
فردوسی.
یکی دختری دارد آن نامدار
ببالای سرو و به رخ چون بهار
بت آرای چون او نبیند به چین
میان بتان چون درخشان نگین.
فردوسی.
بت آرای بیند گر ایشان [ دختران ] به چین
گسسته شود بر بتان آفرین.
فردوسی.
نگاری بود بنگاریده دادار
بت آرایش نگاریده دگربار.
( ویس و رامین ).
دگرباره فرودآمد بت آرای
نگار آن سمن بر را سراپای.
( ویس و رامین ).
بت آرای خیلی در آن انجمن
که بودند از پیش آن بت شکن.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
|| به مجاز در این اشعار بت پرست ، خصوصاً پادشاهی که منصب روحانی نیز دارد. آراینده بت. مجازاً مروج و پشتیبان و اشاعه دهنده بت پرستی :
ببر نامه من بر رای هند
نگر تا که باشد بت آرای هند.
فردوسی.
بت آرای فرخنده دستور من
همان گنج و پرمایه گنجور من.
فردوسی.
دو شاه بت آرای و یزدان پرست
وفا را بسودند با دست دست.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( بت آرای ) بت تراش آرایش دهنده و زینت دهنده بت

پیشنهاد کاربران

بپرس