برهم نشستن

لغت نامه دهخدا

برهم نشستن. [ ب َ هََ ن ِ ش َ ت َ] ( مص مرکب ) روی هم قرار گرفتن. بر روی هم سوار شدن. اِرتکام. ( تاج المصادر بیهقی ). اِعرنکاس. ( منتهی الارب ). اِلتباد. ( تاج المصادر بیهقی ). تَراکم. ( المصادر زوزنی ). تَعَکبس. تَکاثُف. ( منتهی الارب ). تکبﱡب. تلبﱡد. ( تاج المصادر بیهقی ). کَرثاءة. ( منتهی الارب ).کَرس. ( تاج المصادر بیهقی ): طَرَق ؛ برهم نشستن پر. ( تاج المصادر بیهقی ). عَسم ، عُسوم ؛ برهم نشستن پلک. ( از منتهی الارب ). کَرفاءة؛ برهم نشستن موی. || کنایه از کثرت و انبوهی : اِکفهرار؛ برهم نشستن ابر. تَکاوس ؛ بسیار برهم نشستن گیاه و علف. تَکرفؤ؛برهم نشسته گردیدن موی و جز آن. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

روی هم قرار گرفتن بر روی هم سوار شدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس