بریدن


مترادف بریدن: قطع کردن، قطع ، گسستن، گسیختن ، اره کردن، قیچی کردن، برش دادن، چیدن، دریدن، شکافتن، جدا شدن، قطع رابطه کردن ، جدایی انداختن، عبور کردن، گذشتن، طی کردن، تعیین کردن، مقرر کردن

متضاد بریدن: پیوند دادن، پیوستن

معنی انگلیسی:
ablation, cleave, chop, clip, cut, intercept, slice, lop, nip, poll, scotch, sever, slash, snip, jilt, o pick, [fig.] to settle, to decide, be cut, to turn or change

لغت نامه دهخدا

بریدن. [ ب َ دَ ] ( مص جعلی ) قاصد فرستادن. ( ناظم الاطباء ). برید فرستادن. و رجوع به برید شود.

بریدن. [ ب ُ دَ / ب ُرْ ری دَ ] ( مص ) قطع کردن. ( آنندراج ).جدا کردن. ( ناظم الاطباء ). جدا کردن با آلتی برنده چون کارد و غیره. ( یادداشت دهخدا ). اًبتات. اًترار.اجتباب. اجتذاذ. اجتزاز. احتئمام. اخترام. اختزال. اختضام. اختمام. اًخناب. اًرباذ. اًطرار. اًطنان. اقتباب. اقتضاب. اقتطاط. امتشاق. امتشان. اهتباب. اهتبار. بَت . بَتر. بَتّة. بُلت. تَب . تَبتیک. تبتیل. تبضیع. تجذیم. تَجواب. تخذّم. تخزیع. تخضید. تَرّ. تُرور. تشریح. تعلیب. تخذّم. تفصیل. تقریص. تقضیب. تِقِطّاع. تقطیل. تقنیف. تَک . تکویف. تَلَهذم. تواشق. تَوذیم. جَث . جَدّ. جَدف. جَذّ. جَذر. جَذف. جَذم. جَرم. جَزر. جَزل. جَزلة. جَزم. جَلف. جَلم. جَمد. جَوب. جَیب. حَذّ. حَسم. حُسوم. خَذْعبة. خَذم. خَرم. خَزع. خَزل. خُسوف. خِصال. خَصل. خَضد. خَضم. خَلب. خَم . خَنْی. سَب . سَطر. سَلت. شَرح. شَرز. شَرص. شَرعَبة. شَرم. صَرم. صَرْی. صَیر. طَرّ. عَبل.عَضب. عَلب. غَربلة. غَرف. غَضر. غَلصَمة. فَترصة. فَخت. فَرص. فَرصَمة. فَصل. فَلذ. قَب . قَت . قَدّ.قَرش. قَرص. قَرصَبة. قَرصَمة. قَرض. قَرضَمة. قَرطَمة. قَصل. قَصلَمة. قَض . قَضب. قَطّ. قَطب. قَطع. قَطل. قَطم. قَلم. کَبع. کِداء. کَدش. کَرد. کَسف. کَند. کَیف. لَخم. لَقط. لَهذمة. مَتر. مَتک. مَرد. مَعل. مَقطَع. مَن . نَجْو. وَذر. هَب . هَبّة. هَدب.هَذب. هَذم. هَزبَرة. ( از منتهی الارب ) :
جعدمویانْت موی کنده همی
ببریده برون تو پستان.
رودکی.
ابوالمظفرشاه چغانیان که برید
به تیز دشنه آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
به آهن نگه کن که برّید سنگ
نرست آهن از سنگ بی آذرنگ.
ابوشکور.
به نشکرده ببْرید زن را گلو
تفو بر چنین ناشکیبا تفو.
ابوشکور.
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بری
چون شوی چون داسگاله خود نبری جزپیاز.
ابوالقاسم مهرانی.
نجستم بفرمانت آزرم خویش
بریدم هم اندر زمان شرم خویش.
فردوسی.
جهاندار ببریدشان دست و پای
هر آنرا که بد بر بدی رهنمای.
فردوسی.
ببرّم به شمشیر هندی برش
به خاک اندرآرم ز بالا سرش.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( برید برد خواهد برید ببر برنده بران برا بریده برش ) ۱- ( مصدر ) جدا کردن قطع کردنپاره کردن ( بوسیل. کارد قیچی و غیره ) . ۲- ( مصدر ) جدا کردن . ۳- ( مصدر ) عبور کردن گذشتن. ۴- قطع علاق. خویشاوندی کردن .
قاصد فرستادن برید فرستادن .

فرهنگ معین

(بُ دَ ) [ په . ] ۱ - (مص م . ) جدا کردن ، پاره کردن . ۲ - پیمودن ، سپردن . ۳ - نقب زدن ، حفر کردن .۴ - (مص ل . ) خسته شدن ، بی انگیزه شدن .

فرهنگ عمید

۱. جدا کردن.
۲. پاره کردن.
۳. جدا ساختن چیزی از چیز دیگر با کارد یا قیچی یا آلت دیگر.
۴. (مصدر لازم ) جدا شدن.
۵. (مصدر لازم ) پاره شدن.
۶. [قدیمی] درنوردیدن و پیمودن (راه ).

فرهنگستان زبان و ادب

[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← برش 3

واژه نامه بختیاریکا

( بُریدِن ) چیدن پشم گوسفندها
( بُریدِن ) حل اختلاف
( بُریدِن ) فحش و ناسزا. مثلاً بریدن ور کسی یعنی فحش دادن؛ نا سزا گفتن
تلنگ در رَهدِن؛ بُهرِستِن؛ چَکِستِن؛ قرچنیدِن؛ کرچنیدن؛ وا وُریدِن؛چینیدِن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بریدن به معنای جدا کردن با آلتی برنده همچون چاقو است.از این عنوان در باب هایی نظیر طهارت، حج، جهاد، صلح، صید و ذباحه، حدود، قصاص و دیات سخن رفته است.
بریدن کفن با آلت آهنی مانند قیچی، مکروه است.

بریدن درخت در حرم مکه و مدینه
۱)بریدن واز ریشه کندن درخت وگیاه حرم مکه، جایز نیست وموجب کفاره می شود، مگر درخت میوه مانند خرما ودرختی که در مالک شخص روییده باشد.
۲)در حرمت یا کراهت قطع درختان حرم مدینه، اختلاف است.

بریدن درخت و پای حیوان در جهاد
در جنگ، بریدن درختان و نیز پای حیوانات (پی کردن آنها) جز در حال ضرورت، مکروه است.

بریدن شاخه های درخت
...

دانشنامه عمومی

بریدن ( به آلمانی: Brieden ) یک شهر در آلمان است که در کوخم - تسل واقع شده است. [ ۱] بریدن ۱۳۰ نفر جمعیت دارد.
عکس بریدنعکس بریدنعکس بریدن

بریدن (هندسه). در هندسه، بریدن ( انگلیسی: Truncation ) به عملیاتی گفته می شود که در آن گوشه های یک چندبر ( چندضلعی، چندوجهی، و … در هر بعدی ) بریده شوند تا وجه جدیدی به جای هر گوشه پدیدار شود. این عنوان از توصیف یوهانس کپلر در مورد اجسام ارشمیدسی گرفته شده است.
عکس بریدن (هندسه)عکس بریدن (هندسه)عکس بریدن (هندسه)عکس بریدن (هندسه)عکس بریدن (هندسه)عکس بریدن (هندسه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

اصطلاحات و ضرب المثل ها

معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی -> بریدن
کم آوردن، ناتوان شدن

مترادف ها

carving (اسم)
بریدن، کنده کاری، حکاکی، فر کوتاه مدت

dismemberment (اسم)
قطع، بریدن

incise (فعل)
بریدن، کندن، شکاف دادن، چاک دادن، حجاری کردن

shear (فعل)
بریدن، شکاف دادن، قیچی کردن، چیدن پشم گوسفند و غیره

mangle (فعل)
خرد کردن، بریدن، له کردن، پاره کردن

raze (فعل)
بریدن، محو کردن، تراشیدن، ویران کردن، ستردن

hack (فعل)
خرد کردن، بریدن، زخم زدن، بیل زدن

exsect (فعل)
قطع کردن، بریدن، در اوردن

hew (فعل)
قطع کردن، بریدن، انداختن

lancinate (فعل)
بریدن، پاره کردن، با نیزه سوراخ کردن

resect (فعل)
بریدن، تراشیدن، اره کردن

scarp (فعل)
بریدن، سراشیب کردن، عمودی بریدن

sever (فعل)
جدا کردن، بریدن

skive (فعل)
قطع کردن، بریدن، چیدن، عدول کردن

stump (فعل)
قطع کردن، گیج کردن، بریدن، دستپاچه شدن

sunder (فعل)
جدا کردن، بریدن

chop (فعل)
خرد کردن، جدا کردن، بریدن، شکستن، ریز ریز کردن، غذا خوردن

truncate (فعل)
کوتاه کردن، بریدن، بی سر کردن، ناقص کردن، شاخه زدن

dock (فعل)
کوتاه کردن، بریدن، جاخالی کردن

cut off (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن

cut (فعل)
قطع کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن

intercept (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، بریدن، جلوگیری کردن، حائل شدن، جلو کسی را گرفتن

carve (فعل)
حک کردن، بریدن، کنده کاری کردن، تراشیدن، منبت کاری کردن، منقور کردن

rift (فعل)
بریدن، شکافتن، برش دادن، چاک دادن

slice (فعل)
بریدن، قاش کردن، قاچ کردن، باریک بریدن

flick (فعل)
قطع کردن، تکان دادن، بریدن

amputate (فعل)
جدا کردن، بریدن، زدن، قطع اندام کردن

sliver (فعل)
بریدن، قاش کردن، تراشه کردن، چاک خوردن

cut back (فعل)
بریدن، تقلیل دادن

haggle (فعل)
بریدن، چانه زدن، اصرار کردن

knife (فعل)
بریدن، چاقو زدن، کارد زدن

shred (فعل)
بریدن، پاره کردن، باریک بریدن

gash (فعل)
بریدن، شکافدار کردن، زخم زدن

engrave (فعل)
بریدن، قلم زدن، نقش کردن، منقوش کردن، حکاکی کردن، کنده کاری کردن در، گراور کردن

whittle (فعل)
بریدن، تراشیدن، با چاقو تیز کردن و تراشیدن

فارسی به عربی

ابتر , اقطع , جرح بلیغ , حوض السفن , شریحة , طائفة , عصارة , قص , قطع , قطعة , ماجور , مساومة

پیشنهاد کاربران

منبع. کتاب فرهنگ ریشه های هند و اروپایی زبان فارسی دکتر منوچهر آریان پور کاشانی
بریدن
واژه بریدن
معادل ابجد 266
تعداد حروف 5
تلفظ boridan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: brītan]
مختصات ( بُ دَ ) [ په . ]
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژگان مترادف و متضاد
قب
افعال مفرد برای بریدن در ترکی :
۱ - کسمَک = بریدن ،
۲ - اولمَک = بریدن ، که از آن واژه "الگو " به دست می آید که به معنی نمونه بریده شده ای از چیزی می باشد
۳ - دیلمَک = بریدن

...
[مشاهده متن کامل]

۴ - قَیمَک یا قایماق= بریدن ، که از آن قایچئ یا قیچی به دست می آید و نیز واژه قاچ نیز از این فعل به دست می آید و درست آن قایئچ می باشد .
۵ - قئرتماق = از چیزی تکه ای بریدن و جدا کردن
۶ - دیلیملَمَک = بریده بریده کردن ، قاچ قاچ کردن ، در راستای طول نازک نازک بریدن ،
۷ - قایئچلاماق = قاچ کردن ،
۸ - قایچئلاماق = با قیچی بریدن
۹ - اولوملَمَک = بریده بریده کردن ، چیزی را به شکل یا با طرح خاصی به صورت نمونه کوچک بریده بریده کردن ،
۱۰ - کَسیلمَک = بریده شدن ، قطع شدن ،
۱۱ - کَسیشمَک = همدیگر را بریدن ، یکدیگر را قطع کردن ، متقاطع شدن ،
۱۲ - بیچمَک = بریدن ، درو کردن

۱۳ - بیچینلَمَک = وجین کردن ، ( وجین یک واژه ترکی است و اصل آن بیچین بوده و از فعل بیچمَک مشتق می شود )
۱۴ - بیچیملَمَک = بریدن و شکل دادن ، ( بیچیم= نحوه برش ، شکل )
۱۵ - قئرپماق = چشم بریدن ، پلک زدن
۱۶ - کَسدیرمَک = توسط شخص دیگری بریدن ،
۱۷ - جئرماق = بریدن ، پاره کردن
۱۸ - قَمَلَمَک = با قمه یا چاقو بریدن ، ( قمه واژه ای ترکی است و از فعل قَیمَک مشتق شده )
۱۹ - قیمالاماق = قیمه قیمه کردن ، ( قیمه واژه ای ترکی است و از فعل قیمَک یا قایماق مشتق شده است )
۲۰ - قایئرماق = بریدن و جدا کردن ، قطع کردن و جدا ساختن ، مستثنا کردن ، تبعیض قائل شدن ،
۲۱ - کَسینیشمَک = از هم بریدن ، با هم قطع ارتباط کردن ،
۲۲ - قایشئماق = از هم بریدن ، باهم قطع ارتباط کردن ، از هم جدا شدن ( مخالف قاووشماق به معنی به هم رسیدن ، وصال )
۲۳ - کَسینتیلَمَک = بریدن ، باعث قطعی در ارتباط شدن ، قطعی ارتباط ایجاد کردن ، تداخل ایجاد کردن
۲۴ - قئرئنتئلاماق = براده براده کردن ، بریدن و قطعه قطعه و ریز کردن ( چوب و فلز و. . . . )
۲۵ - کَسیرلَمَک ، کَسریتمَک= بریدن و کم کردن از چیزی ، کم کردن ، کسر کردن ( کسر یک واژه ترکی است و درست آن " کسیر " میباشد که از فعل کَسمَک ترکی مشتق شده است )
۲۶ - کَستَرمَک = برش دادن ، برش ایجاد کردن ،
۲۷ - کَسیملَمَک = بریدن و جدا کردن ، قشر بندی کردن ، صنف بندی کردن ، اقشاربندی کردن ،
۲۸ - یارئزدئرماق = بریدن ، بریدن و شکاف دادن تدریجی و اندک اندک ،
۲۹ - قئیئشماق = بریده شدن و از هم جدا شدن ، ( واژه قشر یک واژه ترکی است و صحیح آن "قئیئشئر یا قئئشئر ( qıyıshır یا qııshır یا qıshır ) " می باشد که از فعل قئیئشماق مشتق شده است وبه چیزی یا بخشی از چیزی که بتوان آن را برید وقطع کرد واز سایر بخش ها یا به اصطلاح اقشار جدا کرد گفته می شود یا بخش بریده و قشر قشر شده از چیزی )
۳۰ - کسگینلَشمَک = بران شدن ، برنده شدن ، قطعی شدن ،
و. . . .

نجف=بریدن درخت را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بریدن درخت از ریشه. ( المنجد ) ( از اقرب الموارد ) .
بِریدن هم به معنای بریان کردن میباشد حالت دیگر بِرِشتن
مانند خوردن و خورِشتن که خوریان ( خوران ) کردن را گویند
بالیدن و بالشتن و زَدن و زِنِشتن و. . .
بریدن: تبدیل یک جسم به تعداد بیشتر و بخشهای کوچکتر به وسیله کارد، اره، قیچی و نظایر آن ؛ به ترکی: کَسمَک
بریدن: دوری جستن، ترک کردن، قطع ارتباط ؛ به ترکی: قیرماق، آرانی قیرماق
بریدن: قرار و مدار گذاشتن ؛ به ترکی: کَسیمات، کَسیمات ائلَه مَک
...
[مشاهده متن کامل]

بریدن: قاطی کردن، انجام رفتارهای نا متعادل ؛ به ترکی: قیرماق، نوخدانی قیرماق

1. give up
به معنی بریدن از چیزی. مانند I have given up my life یعنی از زندگی بریده ام.
2. cut
بریدن چیزی. مانند Cutting the cake بریدن کیک
3. separate
بریدن ماست: the yogurt got separate and turned lumpy ماست بریده شد ( خراب شد )
بریدن رابطه یا کات کردن: to get separated
lop=زدن. چیدن. هرس کردن و. . . . .
اجتثاث
I think the word : cut, is the best meaning for that word
قطع
بریدن =chop
Excise بریدن و در آوردن عضو انسان و حیوان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس