بزرگ شدن


مترادف بزرگ شدن: رشد کردن، نمو کردن، بالغ شدن، برومند شدن، رشید شدن، تنومند شدن، جسیم شدن، گنده شدن ، چاق شدن، فربه شدن ، ستبر شدن، ضخیم شدن، کلفت شدن، عظیم شدن، گسترده شدن، وسیع شدن، پرتوان شدن، توانا شدن

متضاد بزرگ شدن: کوچک شدن، لاغر شدن، نات

معنی انگلیسی:
enlarge, extend, grow, wax, to grow up

لغت نامه دهخدا

بزرگ شدن. [ ب ُ زُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بالیدن. ( یادداشت بخط دهخدا ). عظم. عظامة. ( منتهی الارب ). استعظام. ( تاج المصادر بیهقی ). کبارة. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). از درجات خردی گذشتن و به کلانی رسیدن. از سنین کودکی بالیدن و بزاد برآمدن :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود.
( گلستان ).
|| محترم شدن. مقام و منزلت یافتن :
تو یاد هرکه کنی در جهان بزرگ شود
مگر که دیگرش از چشم خویش بگذاری.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- عظیم شدن کلان شدن. ۲- فراخ گردیدن وسیع شدن.۳- عظیم الجثه گردیدن . ۴- توانا شدن قوی شدن . ۵- با شائ ن و شوکت شدن . ۶- رئیس شدن سرور گردیدن . ۷- بالغ شدن بحد رشد رسیدن .

واژه نامه بختیاریکا

پا گِریدِن

جدول کلمات

رشد

مترادف ها

greaten (فعل)
اهمیت دادن، بزرگ شدن، درشت نشان دادن

lump (فعل)
توده کردن، بزرگ شدن، قلنبه کردن

gather (فعل)
جمع کردن، گرد کردن، گرد امدن، جمع شدن، بزرگ شدن، فراهم اوردن، نتیجه گرفتن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، استباط کردن

amplify (فعل)
افزودن، بزرگ کردن، تقویت کردن، وسعت دادن، مفصل کردن، مفصل گفتن، بالا بردن، بزرگ شدن، منبسط کردن، تشدید کردن

grow (فعل)
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن

فارسی به عربی

انم , ضخم , عظم , کتلة

پیشنهاد کاربران

از آب و گل در آمدن: [عامیانه، کنایه ] مراحل اولیه ی شکل پذیری را پشت سر گذاشتن، بزرگ شدن کودک .
رشد ، نمو کردن، بالغ شدن، برومند شدن، رشید شدن، تنومند شدن، جسیم شدن، گنده شدن، چاق شدن، فربه شدن، ستبر شدن، ضخیم شدن، کلفت شدن، عظیم شدن، گسترده شدن، وسیع شدن، پرتوان شدن، توانا شدن

بپرس