بزرگ کردن


مترادف بزرگ کردن: بارآوردن، پرورش دادن، پروراندن، تربیت کردن، تروخشک کردن، مراقبت کردن، آگراندیسمان کردن، مبالغه کردن، مهم جلوه دادن، اغراق کردن

معنی انگلیسی:
enlarge, expand, extend, magnify, raise, to enlarge, to bring up, to magnify

لغت نامه دهخدا

بزرگ کردن. [ ب ُ زُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تعزیز.تعظیم. تمجید. ( منتهی الارب ). تفضیل. تبجیل. ( یادداشت بخط دهخدا ). احترام کردن. عزیز داشتن :
ز بس که اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت
بسی نماند که هر ناقصی کند کامل.
سعدی.

فرهنگ فارسی

تعزیز تعظیم .

مترادف ها

gross (فعل)
جمع کردن، بزرگ کردن، زمخت کردن، کلفت کردن، بصورت سود ناویژه بدست اوردن

aggrandize (فعل)
افزودن، بزرگ کردن

enlarge (فعل)
بزرگ کردن، وسیع کردن، توسعه دادن، بسط دادن، با تفصیل شرح دادن

magnify (فعل)
بزرگ کردن، بالیدن، درشت کردن، زیر دوربین بزرگ کردن

maximize (فعل)
بزرگ کردن، بیشینه ساختن، بحد اعلی رساندن، به آخرین درجه ممکن افزایش دادن

heave (فعل)
بزرگ کردن، تقلا کردن، کشیدن، باد کردن، جابجا کردن، بلند کردن

amplify (فعل)
افزودن، بزرگ کردن، تقویت کردن، وسعت دادن، مفصل کردن، مفصل گفتن، بالا بردن، بزرگ شدن، منبسط کردن، تشدید کردن

nurture (فعل)
بزرگ کردن، پروردن

dilate (فعل)
بزرگ کردن، منبسط کردن، گشاد کردن، اتساع دادن

distend (فعل)
بزرگ کردن، منبسط کردن، باد کردن، متورم شدن

extend (فعل)
بزرگ کردن، منبسط کردن، ادامه دادن، رساندن، دراز کردن، توسعه دادن، طولانی کردن، طول دادن، تمدید کردن

فارسی به عربی

ارفع , انفخ , تضخم , توسع , ضخم , فخم , کبر , مجموع اجمالی
( بزرگ کردن (کودک ) ) غذاء

پیشنهاد کاربران

بپرس