بساطت


مترادف بساطت: بی تکلفی، سادگی ، خوش رویی، گشاده رویی، شیرین زبانی، لطف وگفت، لطیفه گویی، ملاطفت، فراخی، گشادی

متضاد بساطت: پیچیدگی، غموض

لغت نامه دهخدا

بساطت. [ ب َ طَ ] ( ع اِمص ) سادگی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بساطة شود.

بساطة. [ ب َ طَ ] ( ع مص ) فراخ زبان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گشاده زبان و مازح گردیدن یا بسیط و ساده بودن. ( از اقرب الموارد ). فراخ زبان گردیدن و بی پروا سخن گفتن. ( ناظم الاطباء ). || چگونگی جسم مفرد. ( ناظم الاطباء ) ( دزی ج 1 ).

فرهنگ فارسی

بسیطبودن، ساده وبی تکلف بودن گشوده زبانی
۱- ( مصدر ) ساده بودن بی تکلف بودن . ۲- ( اسم ) شیرین زبانی لطیفه گویی . ۳- بی آمیختگی . ۴- گشاده رویی در صحبت و نوازش مهمان . ۵- سادگی بیرنگی : بی نیرنگی . ۶- چگونگی جسم مفرد ( بسیط ).
سادگی .

فرهنگ معین

(بِ طَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - ساده بودن . ۲ - خوشرویی .

فرهنگ عمید

۱. بسیط بودن، ساده و بی تکلف بودن.
۲. [قدیمی] گشوده زبانی.
۳. [قدیمی] شیرین زبانی.
۴. [قدیمی] لطیفه گویی.

پیشنهاد کاربران

بپرس