بضع

لغت نامه دهخدا

بضع. [ ب َ ] ( ع مص ) بریدن چیزی. ( ناظم الاطباء ). بریدن. ( منتهی الارب ). قطع کردن چیزی. ( از اقرب الموارد ). || شکافتن.زخم. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شکافتن جراحت. ( تاج المصادر بیهقی ). || پاره پاره کردن گوشت. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). بریدن گوشت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث ). گوشت بریدن. ( زوزنی ). || کدخدا شدن.( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || جماع کردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). جماع نمودن.( آنندراج ). || هویدا کردن ، گردیدن. ( ناظم الاطباء ). هویدا کردن کلام و هویدا شدن آن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . || رسیدن اشک در چشم و نریختن آن : بضع الدمع بضعاً و بضوعاً. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). رسیدن اشک در چشم و نریختن آن. ( آنندراج ). || خوی کردن پیشانی کسی. ( ناظم الاطباء ). || سیراب شدن و منه : بضع من الماء بضعاً و بضوعاً و بضاعاً.
منه المثل : حتی متی تکرع و لا تبضع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سیراب شدن.( غیاث ). سیراب شدن از آب. ( آنندراج ). سیراب شدن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). || رگ زدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بضع. [ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ بَضعَة و بِضْعَة. ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ). رجوع به این کلمات در جای خود شود.

بضع. [ ب َ ض َ ]( ع اِ ) ج ِ باضع. ( منتهی الارب ). رجوع به باضع شود.

بضع. [ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است بساحل دریای یمن یا جزیره ای است در آن. ( منتهی الارب ).

بضع. [ ب َ /ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ بَضعَة یا بِضْعَة. ( ناظم الاطباء ).

بضع. [ ب َ / ب ِ ] ( ع اِ ) پاره ای از شب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پاره ای از عدد و هو مابین الثلث الی التسع او الی الخمس او مابین الواحد الی الاربعة او من اربع الی تسع او هو سبع و اذا جاوزت لفظ العشر ذهب البضع لایقال بضع و عشرون او یقال ذلک قال الفراء لایذ کرمع العشرة و العشرین الی التسعین و لایقال بضع و ماءة و لابضعو الف و قال مبرمان البضع مابین العقدین من واحد الی عشرة و من احد عشر الی عشرین و معالمذکر بهاء و معالمؤنث بغیر هاء. یقال بضعة و عشرون رجلاً و بضع و عشرون امراءة و لا تعکس و البضع غیرمعدود لانه بمعنی القطعة. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). از سه تا بده و گویند تا به نه. ( مهذب الاسماء ). از سه تا نه هر عددی که باشد. ( از غیاث ). پاره ای از عدد و از سه تا نه هر عددی که باشد. ( از آنندراج ). از سه تا ده. ( ترجمان علامه جرجانی ص 26 ). چند. اَند. اسم مفرد مبهم است از سه تا هفت و بقولی مافوق سه تا نه و گاهی بضع بمعنی هفت است چه در مصابیح آمده است که الایمان بضع و سبعون ؛ ای سبع. ( از تعریفات جرجانی ). عدد از سه تا نه. ( فرهنگ نظام ). شماره فرد تا ده. ( مؤید الفضلاء ):فی بضع سنین. ( قرآن 4/30: المرشد ). فلبث فی السجن بضع سنین. ( قرآن 42/12: المرشد ). و رجوع به بض شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پارهای ازچیزی، قسمتی ازشب، وچندعدد، جمع بضه
( اسم ) ۱- از سه تاده اند چند . ۲- پاره ای از شب .
نام موضعی

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] ( اِ. ) ۱ - از سه تا ده ، چند، اند. ۲ - پاره ای از شب .

فرهنگ عمید

= بضعه
۱. جماع.
۲. فرج.
۳. کابین.
۴. طلاق.
۵. عقد نکاح.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شرمگاه زن را بضع گویند. از این عنوان در بابهای حج، جهاد، صلح، عاریه، نکاح، طلاق، غصب و حدود سخن رفته است.
بضع بر شرمگاه زن به لحاظ آنکه از آن استمتاع برده می شود و نیز بر عقد نکاح به لحاظ سبب بودن آن برای حلّیت استمتاع اطلاق شده است.
البتّه بیشتر موارد کاربرد آن همان معنای نخست است.

اسباب انتفاع از بضع
عقد نکاح، ملک یمین و تحلیل اسباب حلّیت انتفاع از بضع (فرج) هستند.

ضمان بضع
بضع زن، مال شمرده نمی شود. ازاین رو، نه به ورثه منتقل می شود و نه قابل اجاره و عاریه دادن و فروختن است.
بنابراین اگر کسی کنیزی را غصب کند و مولا را از استمتاع او محروم سازد، ضامن منافع استیفا نشده نیست، ولی انتفاع از بضع ضمان آور است. ازاین رو، اگر غاصب، کنیز را وطی کند ضامن مهرالمثل او است و نیز اگر مردی زنی را به شبهه وطی نماید مهرالمثل او را باید بپردازد.

حق انتفاع از بضع با عقد ازدواج
...

[ویکی الکتاب] معنی بِضْعَ: مقداری - پاره ای -عدد کمتر از ده (کلمه بضع در اعداد از سه تا نه را گویند )
تکرار در قرآن: ۷(بار)

پیشنهاد کاربران

مفوضه البضع:در این عبارت بضع با ضمه ب و سکون ض به معنی آلت تناسلی زن میباشد. و به زنی که صداق یا مهریه مشخص ندارد گفته میشود.

بپرس