بلا کلام

لغت نامه دهخدا

بلاکلام. [ ب ِ ک َ ] ( ع ق مرکب ) ( از: ب + لا( نفی ) + کلام ) بدون کلام. بی سخن. بی گفتگو: اگر بروفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلاکلام بی وجه و ناصواب افتد. ( رشیدی ).

فرهنگ فارسی

بدون کلام . بی سخن . بی گفتگو : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلا کلام بی وجه و ناصواب افتد .

پیشنهاد کاربران

بپرس