بلا

/balA/

مترادف بلا: آزار، آسیب، آشوب، آفت، بلیه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، فتنه، گزند، محنت، مشقت، مصیبت، آزمایش، آزمون، امتحان، زرنگ، ناقلا ، حیله گر، محیل | بدون، بی

متضاد بلا: پخمه، ساده لوح | با

برابر پارسی: آفت، آسیب، گزند، زیان

معنی انگلیسی:
blight, calamity, catastrophe, disaster, evil, pest, plague, scourge, woe, misfortune, nuisance

لغت نامه دهخدا

بلا. [ ب َ ] ( از ع ، اِ ) بلاء. آزمایش. ( ناظم الاطباء ). آزمایش. آزمون. امتحان. ( فرهنگ فارسی معین ). بَلوی. بَلیّة. مِحنة :
اندر بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگواری و سالاری.
رودکی.
و رجوع به بلاء شود. || زحمت و سختی و اذیت بسیار و رنج. ( ناظم الاطباء ). سختی. گرفتاری. رنج. ( فرهنگ فارسی معین ). زحمت و سختی. ( غیاث اللغات ). زحمت و مکروه ، و به این معنی با لفظ کشیدن و ریختن و بر سر کسی آوردن و باریدن و جنبیدن و شدن بکار رود، و بالفظ گرداندن و برچیدن کنایه از دور کردن وی بود. ( از آنندراج ). آهو. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ابنةالجلبل. ابنةمِعیر. ازمع. ازنم الجَذَع. ازیَب. ُاغویة. أقوریّات. أقوَرین. أکتل. ام أدراص. ام ُجُندَب. ام الدَّفر. ام الدﱡهَیم. ام الرﱡبَیق. ام الرَّقوب. ام زَنفَل.ام صَبار. ام صَبور. ام قَشعَم. ام اللﱡهیم. باقعة. بَدیدة. بُقَر. بَلوی. بَلیة. بنات أوبَر. بنات أودَک. بنات طَبار. بنت الرَّقم. پت یاره. تُرَّهة. تَوزَلاء. تَوزَلی. تولَه و تَولَه و تُوَلَه. جارِف. جائحة. جِثّة. جَرعَب. جَلفَریز. جَلَوبق. حوب. خَرساء. خِزیة. دارة. دامِکة. داهیة. دُرَخبیل. دُرَخبین. دُرَخمیل. دُرَخمین. دَردَبیس. دُلامِس. دُلَمس. دَلْو. دَولة. دَهرَس. دَهکل. دُهیم. دُهَیماء. دَیلم. ذات الجَنادع. ذات الرَّعد. ذات الرَّواعد. ذَرَّبی. ذَرَبیا. ذَریبّا. ربس. رَبساء. رَبیس. رُفوح. رَقم و رَقَم و رَقِم. رَوسَب. رَوسَم. زَفیر. زَنَفجة. زَول. سِبد. سِعلاء. سِعلاة. سِلِتم. شِبدع. شُرسوف. شِنِقناق. صاحة. صالة. صِل . صَلعاء. صِم . صَمّاء. صَمام. صُنبور.صَنَمة. صَیلَم. ضُوَیضیة. طأمة. طُلاطِلة. طَمسلَی. طومة. طَیخة. عَباقیة. عِتریس. عَجاری . عُجری . عَجوز. عَریم. عُضْلة. عَضوض. عَظیمة. عُکَمص. عَلاّقة. عُلَق. عَلوق. عَماس. عَمَرّط. عَناق. عَنتَریس. عُنصر. عَنقاء. عَنقَزة. عَنقَفیز. عَوبَطة. عَویص. غائلة. غَبَر. غَمّاء. غُمَی. غَوائل. غول. فاضّة. فاقرة. فالعة. فِتکَر. فَتَکرین و فِتَکرین یا فُتَکرین یا فِتکَرین. فُتکلین. فَلق و فِلق و فُلَق. فِلقة. فَلقی. فَیقَر. فَیلَق. فَیلَقَة. قَرعاء. قُنذعة.قِنطِر. قِنطیر. قَنفَخ. قَوامس. قوب. کَریهة. لَحاص. لُهَیم. مُجحِفة. محنت. مِحنة. مُرمّات. مَرمَریت. مَرمَریس. مُعضّل. مُلمّة. مَنظورة. مَوائد. نابجة. نازلة. ناقرة. نُصُب. نَطلاء. نِقرِس. نکبت. نَکراء. نَآد. نَآدی. نَؤود. نِئدل. نَیریی. نِئضِل. نِئطِل. وامئة. هازمة. هِتر. هَناة. هَیعَرون : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بی، بدون
بی بدون . توضیح ۱- این کلمه برسر اسما و مصادر عربی در آید مانند : بلا تردید بلا تشبیه بلا توقف بلا جهت بلا خلاف بلا شبهه بلا شک بلاعوض بلا فایده . ایرانیان گاه آنرا برسر اسمای فارسی در آورند : بلا درنگ و آن فصیح نیست. توضیح ۲- برای ترکیبات مسبوق به ( بلا )

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . بلاء ] ( اِ. ) ۱ - آزمایش . ۲ - سختی ، گرفتاری . ۳ - مصیبت ، آفت . ۴ - بدبختی ای که بدون انتظار و بی سبب بر سر کسی وارد آید. ۵ - ظلم ، ستم . ، ~ بر سر کسی آوردن کسی را گرفتار زحمت کردن .
(بِ ) [ ع . ] (پیش . ) بی ، بدون : این کلمه بر سر اسماء و مصادر عربی درآید مانند: بلاتردید، بلاتشبیه .

فرهنگ عمید

کلمۀ نفی، بی، بدونِ (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بلاتشبیه، بلاشبهه، بلاشک، بلاعوض. &delta، استعمال آن تنها بر سر اسم یا مصدر عربی صحیح است.
۱. غم، اندوه.
۲. رنج.
۳. گرفتاری.
۴. (اسم مصدر ) آزمودن در خیر یا شر، آزمایش در نعمت یا محنت.

واژه نامه بختیاریکا

( بلّا (بلاکم؛ بلام) ) مگر؛ شاید
( بِلّا ) ساقه خشک شده درخت کرفس
( بَلا ) صدا؛ حرف؛ دُنگ بلا
( بَلّا ) گم؛ غیب

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بلا: یعنی گرفتاری.از آن به مناسبت در باب های طهارت، صلاة، حج و نذر سخن رفته است.
مستحباتی که برای دفع و رفع بلا مستحب است عبارتند از؛۱.صبر بر بلا و احتساب آن ۲. صدقه دادن ۳. دعا کردن ۴.و نماز خواندن ۵.نذر برای رفع بلا مستحب است، مانند اینکه بگوید: اگر بیمارم بهبود یابد یا این خطر از سرم بگذرد، برای خدا بر من انجام دادن فلان عمل است. این نوع نذر، «نذر مجازات» نیز نامیده می شود. ۶.کسی که بلایی بر اونازل شده مستحب است برای رفع آن سه روز- روزهای سیزده، چهارده و پانزدهم ماه- روزه بگیرد و هنگام ظهر روز آخر غسل کند. ۷.از موارد استحباب سجده شکر، جایی است که انسان، فرد مبتلا به بلایی همچون پیسی را ببیند و برای عافیت خویش از ابتلا به آن سجده شکر به جا آورد.
آرزوی مرگ
آرزو و تمنای مرگ کردن حتّی در حال بلا و پیشامدهای ناگوار، مکروه است.

دانشنامه عمومی

بلا (استان پوتنزا). بلا ( به ایتالیایی: Bella ) یک کومونه در ایتالیا است که در استان پوتنزا واقع شده است. [ ۱] بلا ۹۹٫۷۱ کیلومتر مربع مساحت و ۵٬۰۴۶ نفر جمعیت دارد.
شهرهای ویمودرونه، مودنا و Narodychi خواهرخوانده های بیلاا هستند.
عکس بلا (استان پوتنزا)

بلا (پیروت). بلا ( به صربی: Bela ) یک منطقهٔ مسکونی در صربستان است که در پیروت واقع شده است. [ ۱] بلا ۳۷ نفر جمعیت دارد.
عکس بلا (پیروت)عکس بلا (پیروت)

بلا (فیلم ۲۰۰۶). بلا ( به انگلیسی: Bella ) فیلم سینمائی تولید سال ۲۰۰۶ است. که توسط آلخاندرو گومس مونته برده کارگردانی شده و در آن ادواردو برساتگی و تَمی بلانچارد بازی می کنند.
داستان در شهر نیویورک اتفاق می افتد و نشان می دهد که چگونه یک لحظه توانسته زندگی سه نفر را برای همیشه تغییر دهد.
عکس بلا (فیلم ۲۰۰۶)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

بَلا
(در لغت به معنی آزمایش و سختی) در اصطلاح آزمایش الهی را گویند. آن کس را که خداوند بیشتر دوست دارد، او را به انواع مشقّت ها می آزماید و بر مراتب و درجات او می افزاید و هرچه بلای بنده سخت تر شود، قُرب او نزد خداوند بیشتر می شود. به عبارت دیگر، بلا آزمونی است که خداوند با آن سالک را از غل و غش و از عوارض انانیت و خودخواهی خالص می گرداند. بلا را بر دو دسته تقسیم کرده اند: بلای بی واسطه، که میان خدا و بنده هیچ واسطه ای برای وقوع بلا نیست، مانند بلای آدم که آزمایش او به واسطۀ غیر او نبود؛ بلای باواسطه، یعنی کسی واسطۀ آزمایش باشد، مانند بلای ابلیس که حضرت آدم واسطۀ بلای او بوده است. بلا را لباس اولیا و غذای پیامبران نام نهاده اند. از نظر مولوی جهان پیوسته در بلا و آزمایش است و آدمیان هر لحظه اسیر دام نویی هستند تا در نردبان ترقی و کمال پله پله بالاتر روند.

جدول کلمات

زرنگ

فارسی به عربی

ارهاب , بالة , طاعون , قضاء وقدر , کارثة , لعنة

پیشنهاد کاربران

واژه بلا
معادل ابجد 33
تعداد حروف 3
تلفظ belā
نقش دستوری صفت
ترکیب ( پیشوند ) [عربی]
مختصات ( بِ ) [ ع . ] ( پیش . )
آواشناسی balA
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

برابر پارسی بلا واژگان : گزند ، آسیب و زیان هستند. آفت واژه ای عربی الاصل است که به شکل ( آفة ) نوشته میشود.
آگفت
معنی حقیقی بَلَاء: دگرگونی برای درست شدن.
تحوّلات برای اصلاح شدن.
اللهم حوّل حالنا الی أحسنِ حال.
معنی مجازی: مُصیبت ( تا تحَمُّل حاصل شود ) ؛گرفتاری ( تا صبر تقویت شود ) ؛امتحان ( چند مرد حلّاجی ) . . .
بِلامانع: بدون اعتراض.
بَلَی=نَعَم: آری؛درسته؛yes.
بُلا . . .
عذاب، رنج
ضرر ، آسیب ، زیان و مشقت
کارما
همانگونه که گفته شد آفت پارسی نیست که بخواد برابر پارسی باشه. شگفت اینجاست که در خود وبگاه آفت را عربی گذاشته.
بلا
بَلا=مصیبت
بِلا=بی، ، بدون
مثل
بلاشک، ، ، ، بی تردید
آدَرَنگ ، آک و آگفت نیز چمِ ( بلا و آفت ) میدهد
یکی کلمه آفت رو از رده برابر پارسی بیردت بیاره
کی گفته پارسیه؟
بدامد
بلا : [عامیانه، اصطلاح]آدم حیله گر، زرنگ، آسیب، زیان، آزار.
همونطور که دوستمون فرمودن در زبان بختیاری بلا به معنی گم میباشد. بلا وابید: گم شد
وهمچنین درجای دیگه این معنی را میدهد
بلاجیوی= ناشناخته یاعجیب وغریب
فکر میکنم معنی زرنگ هم میده
دختر بلا = دختر زرنگ
بلاجوی :
در لهجه برازجانیها کلمه بلاجوی معنای برعکس میدهد
مثلا: گپ بلاجوی نزن
یعنی حرف برعکس نزن
مصیبت
در زبان لری بختیاری به معنی
شیطون. فضول
BALA
در زبان لری بختیاری به معنی
گم .
بلا اویی::گم شد
BELA
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس