بلغاک

لغت نامه دهخدا

بلغاک. [ ب ُ ] ( اِ ) شور و غوغای بسیار، چه بل به معنی بسیارست و غاک به معنی شور و غوغا. ( از آنندراج ) ( از هفت قلزم ). آشوب. فتنه. ( فرهنگ فارسی معین ). بلغاق. بولغاق. و رجوع به بُل شود :
مرا چون زلف تو تشویش از آنست
که چشمت در جهان افکند بلغاک.
ابن یمین ( از آنندراج ).
به گیتی گشت بلغاکی پدیدار
که مردم در زمین دررفت چون مار.
خسرو دهلوی ( از آنندراج ذیل بل ).

فرهنگ فارسی

فتنه آشوب، شوروغوغای بسیار، بلغاق هم گفته شده
( اسم ) شور و غوغای بسیار آشوب فتنه.

فرهنگ معین

(بُ ) ( اِ. ) آشوب ، فتنه .

فرهنگ عمید

فتنه، آشوب، شور و غوغای بسیار: مرا چون زلف تو تشویش از آن است / که چشمت در جهان افکند بلغاک (ابن یمین: مجمع الفرس: بلغاک )، به گیتی گشت بلغاکی پدیدار / که مردم در زمین در رفت چون مار (امیرخسرو: مجمع الفرس: بلغاک ).

پیشنهاد کاربران

بلغاکیدن = شورش کردن.
بلغاک ( بضم با ) اسمی است مذکر دربلوچی وبه معنای شجاعمی باشد.

بپرس