بندی شدن

لغت نامه دهخدا

بندی شدن. [ب َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) اسیر شدن. گرفتار شدن. || زندانی شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چون به امر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند.
مولوی.
- بندی شدن تب ؛ مزمن شدن تب به حیثی که اصلاً مفارقت نکند. ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) :
گرچه در قید تو باشد ایمن از دشمن مباش
می شود جانکاهتر هر گه تبی بندی شود.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - اسیر شدن گرفتار شدن . ۲ - زندانی شدن . ۳ - مزمن شدن تب بحیثیتی که اصلا قطع نشود .

پیشنهاد کاربران

بپرس