بنیان کردن


مترادف بنیان کردن: بنا کردن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، ساختمان کردن، ساختن ، آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن

متضاد بنیان کردن: ویران کردن

لغت نامه دهخدا

بنیان کردن. [ ب ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بنیاد کردن. بنیاد نهادن :
دین حق را مردمی دان جانْش علم و تن عمل
عاقلان مربام حکمت را همین بنیان کنند.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

بنیاد کردن ٠ بنیاد نهادن ٠

پیشنهاد کاربران

بن افکندن. [ ب ُ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پی افکندن. پی ریختن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
همت او بر فلک ز فلخ بنا کرد
بر سر کیوان فکند بن پی ایوان.
ابتناء

بپرس