به هم زدن


مترادف به هم زدن: آشفته کردن، پریشان کردن، نامرتب کردن ، مختل کردن، زیرورو کردن، مخلوط کردن، باطل شدن، لغو شدن، خراب شدن، مختل شدن، بی سامان شدن، بی نظم شدن، نامنظم شدن، از بین رفتن، نابود شدن

متضاد به هم زدن: مرتب کردن

معنی انگلیسی:
cancel, confuse, discomfit, disrupt, disturbance, mess, muddle, overturn, perturb, revoke, scrap, shipwreck, trouble, upset, violate, to cancel, to render null, to disturb, to break up, to stir

فرهنگ معین

( ~. زَ دَ ) (مص م . )۱ - خراب کردن . ۲ - باطل کردن . ۳ - منحل کردن . ۴ - آمیختن . ۵ - دوستی را با کسی قطع کردن .

واژه نامه بختیاریکا

زِیدِن به یک؛ وُرَوُردن؛ شیونیدِن؛ شوریدن

مترادف ها

disarrange (فعل)
مغشوش کردن، بر هم زدن، به ترتیب کردن، مختل کردن، به هم زدن

پیشنهاد کاربران

به هم زدن: [عامیانه، کنایه ] قطع رابطه کردن.
پول و پله به هم زدن=صاحب ثروت شدن

۱ - خراب کردن . ۲ - باطل کردن . ۳ - منحل کردن . ۴ - آمیختن . ۵ - دوستی را با کسی قطع کردن .
پیشنها
"به هم زدن" گاهی به معنای "به دست آوردن" هم می تواند باشد، مثل: به هم زدن ثروت.

بپرس