بوستان سعدی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بوسْتان ، یا سعدی نامه ، هنری ترین و شاعرانه ترین مثنوی حکمی - اخلاقی و عرفانی در ادب فارسی ، سروده سعدی شیرازی (ه م )، شاعر پرآوازه ایران در سده ۷ق /۱۳م است.
با آنکه سعدی به نام کتاب دیگر خود گلستان تصریح کرده است . اما به نام این مثنوی که از آن با تعبیر «نام بُردار گنج » یاد می کند. اشاره ای نکرده است . نسخه های کهن این مثنوی ، نام سعدی نامه برخود دارند و نسخه های متأخر و جدید، نام بوستان ؛ و چنین می نماید که ارباب ذوق ، از یک سو به قرینه نام گلستان ، و از سوی دیگر بر اساس دو بیت از مقدمه این کتاب که البته بوستان در آن ها معنی لغوی خود را دارد، بر سعدی نامه نام بوستان نهاده اند. نام کتاب بنا بر نسخه های خطّی قدیم، از جمله نسخه کتابخانه بنیاد بودمر در ژنو (تحریر در ۷۲۰)، سعدی نامه بوده گویا بعدها خودِ شاعر یا، به احتمال بیشتر، نسخه نویسان برای قرینه سازی با گلستان، نام بوستان را برای کتاب برگزیده اند و نام اصلی آن کم کم فراموش شده است. در مقدمه یکی از نسخه های قدیم در بیتی به نام «بوستان» اشاره شده است: «ز بهر تماشاگه دوستان/ کتابی است نام خوشش بوستان» و در مقدمه نسخه های معمول هم ابیاتی هست که علاقه شاعر را به کلمه «بوستان»، هرچند در معنای لغوی آن، و نظر نسخه نویسان را به این تسمیه نشان می دهد. فروغی در مقدمه خود بر بوستان استنباط کرده است که سعدی مدتی پس از اتمام اثر، برخی اشعار و کلمات و احتمالاً نام آن را تغییر داده است به نظر می رسد که وی از مدت ها قبل از ۶۵۵، بخش ها یا دست کم حکایت هایی از بوستان را به نظم درآورده بوده و در تاریخ یادشده پایان رسمی کتاب را اعلام کرده است.
پیشینه
بوستان که زمینه های سرودن آن در طول سیر و سیاحت های سعدی فراهم آمده و بخش هایی از آن هم پیش از بازگشت ِ سعدی به شیراز سروده شده بود، بنابر اشاره سعدی در دیباچه بوستان در ۶۵۵ق ، در فاصله دو عید -احتمالاً عید فطر و قربان - به نام ابوبکر بن سعد بن زنگی ، اتابک سلغری فارس (حک ۶۲۳- ۶۵۸ق / ۱۲۲۶-۱۲۶۰م ) به پایان آمد و به تعبیر خود شاعر در این سال «پُردُر شد این نام بردار گنج ». از ۱۲۳۹/۱۸۲۴ ـ که ظاهراً نخستین بار بوستان در کلکته چاپ شد ـ تا روزگار ما که منقّح ترین بوستان را غلامحسین یوسفی در ۱۳۵۹ش با سرمایه انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی چاپ کرد، دهها چاپ بوستان همراه کلیات سعدی یا جداگانه در داخل و خارج از ایران عرضه شده است که هر کدام به گونه ای و در دوره ای توجه محقّقان را به خود جلب کرده است.
مضمون بوستان
بوستان در بحر متقارب (هم وزن ِ شاهنامه فردوسی ) بر طبق نسخه مصحح غلامحسین یوسفی در ۰۱۱`۴ بیت سروده شده است . این مثنوی گذشته از یک دیباچه (یک حکایت) در توحید، نعت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلّم) و ستایش خلفای راشدین ، سبب نظم کتاب و مدح ابوبکر بن سعد بن زنگی و محمد بن سعد بن ابی بکر، دارای ۱۰ باب ، بدین ترتیب است : ۱. عدل و تدبیر و رای ، (۱۹ حکایت). ۲. احسان ، (۲۹ حکایت). ۳. عشق و مستی و شور، (۱۹ حکایت). ۴. تواضع ، (۲۷ حکایت). ۵. رضا، (۱۲ حکایت). ۶. قناعت ، (۱۵ حکایت). ۷. عالَم تربیت ، (۲۲ حکایت). ۸. شکر بر عافیت ، (۹ حکایت). ۹. توبه و راه صواب ، (۱۹ حکایت). ۱۰. مناجات و ختم کتاب . (۳ حکایت).از میان حکایت های آن حدود بیست تا سی حکایت مهم تر و قابل بحث و بقیه، تمثیل ها و نکته های اجتماعی، تربیتی، سیاسی و اخلاقی است که ظاهراً سعدی برای ارائه و رنگ آمیزی و دلپذیرکردن دیدگاه های خود آفریده و هر یک را در جای لازم به کار برده است. بنابراین، بسختی می توان پذیرفت که حوادث این حکایت ها، بخصوص آن ها که خود شاعر به عنوان یکی از شخصیت های حکایت ظاهر می شود، در عالم واقع اتفاق افتاده باشد؛ بویژه آن که این حکایت ها کمتر در منابع پیشین نمونه و مأخذی دارد. از میان حکایت ها، داستان سفر سعدی به سومنات، بسیار مورد بحث و نقد و نظر قرار گرفته و در وقوع آن تردید شده است. با اینهمه، حکایت های بوستان از نظر شکل شناسی، محتوا و القای اندیشه های سعدی مهم و سزاوار مطالعه و تحقیق است.
← ستایش از محمد بن سعد
...

پیشنهاد کاربران

سعدی
باب هفتم در عالم تربیت

سعدی
سعدی � بوستان � باب هفتم در عالم تربیت �
بخش ۱۱ - گفتار اندر غیبت و خللهایی که از وی صادر شود

بد اندر حق مردم نیک و بد
مگوی ای جوانمرد صاحب خرد
...
[مشاهده متن کامل]

که بد مرد را خصم خود می کنی
وگر نیکمردست بد می کنی
تو را هر که گوید فلان کس بدست
چنان دان که در پوستین خودست
که فعل فلان را بباید بیان
وز این فعل بد می برآید عیان
به بد گفتن خلق چون دم زدی
اگر راست گویی سخن هم بدی
زبان کرد شخصی به غیبت دراز
بدو گفت داننده ای سرفراز
که یاد کسان پیش من بد مکن
مرا بدگمان در حق خود مکن
گرفتم ز تمکین او کم ببود
نخواهد به جاه تو اندر فزود
کسی گفت و پنداشتم طیبت است
که دزدی بسامان تر از غیبت است
بدو گفتم ای یار آشفته هوش
شگفت آمد این داستانم به گوش
به ناراستی در چه بینی بهی
که بر غیبتش مرتبت می نهی؟
بلی گفت دزدان تهور کنند
به بازوی مردی شکم پر کنند
ز غیبت چه می خواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد!
در پوستین خودست: از خود بدگویی می کند.
که فعل فلان را بباید بیان/ وز این فعل بد می برآید عیان: زیرا نسبت کار بد به فلان کس محتاج بیان و دلیل است اما از عیب گوینده کاری زشت بظهور می رسد که غیبت است و عیان محتاج بیان نیست.
گرفتم ز تمکین او کم ببود: فرض میکنم بواسطه ی بدگویی تو از احترام و قدر او کاسته شد.
طیبت: مزاح، شوخی

سعدی
سعدی � بوستان � باب هفتم در عالم تربیت �
بخش ۱۰ - حکایت در خاصیت پرده پوشی و سلامت خاموشی

یکی پیش داود طائی نشست
که دیدم فلان صوفی افتاده مست
قی آلوده دستار و پیراهنش

...
[مشاهده متن کامل]

گروهی سگان حلقه پیرامنش
چو پیر از جوان این حکایت شنید
به آزار از او روی در هم کشید
زمانی بر آشفت و گفت ای رفیق
به کار آید امروز یار شفیق
برو زآن مقام شنیعش بیار
که در شرع نهی است و در خرقه عار
به پشتش در آور چو مردان که مست
عنان سلامت ندارد به دست
نیوشنده شد زین سخن تنگدل
به فکرت فرو رفت چون خر به گل
نه زهره که فرمان نگیرد به گوش
نه یارا که مست اندر آرد به دوش
زمانی بپیچید و درمان ندید
ره سر کشیدن ز فرمان ندید
میان بست و بی اختیارش به دوش
در آورد و شهری بر او عام جوش
یکی طعنه می زد که درویش بین
زهی پارسایان پاکیزه دین!
یکی صوفیان بین که می خورده اند
مرقع به سیکی گرو کرده اند
اشارت کنان این و آن را به دست
که آن سر گران است و این نیم مست
به گردن بر از جور دشمن حسام
به از شنعت شهر و جوش عوام
بلا دید و روزی به محنت گذاشت
به ناکام بردش به جایی که داشت
شب از فکرت و نامرادی نخفت
دگر روز پیرش به تعلیم گفت
مریز آبروی برادر به کوی
که دهرت نریزد به شهر آبروی

تو گفتی که عفریت بلقیس بود
به زشتی نمودار ابلیس بود
عمید:
عفریت: ( اسم ) [عربی، جمع: عفاریت] 1. موجود زشت، بد، و سهمناک؛ خبیث؛ منکر.
2. زن پیر و زشت.
3. موجود زشت و نیرومند؛ غول.
4. [قدیمی] جن بزرگ و نیرومند.
...
[مشاهده متن کامل]

5. ( صفت ) [قدیمی] زشت و قوی هیکل
به نظر با عفرودیت ( آفرودیت ) از یک ریشه باشد.
ایزد بانوی زیبایی، عشق، فریب و هنر در اسطوره های یونانی
در اسطوره یونانی ، آفرودیت سبب می شود انسانها و خدایان به جز سه ایزد بانو عاشق او بشوند و زندگی نو و تازه ای بیابند. او کسی است که میتواند تندیسی را به یک زن زنده بدل سازد.
بسیاری از خدایان که از زیبایی آفرودیت در شگفت بودند خواستار او شدند. اما برخلاف خدابانوهای دیگر که شوهر خود را انتخاب نکرده بودند ( پرسفون اغفال شده، هرا اغوا شده، دیمیتر مورد تجاوز جنسی قرار گرفته ) ، آفرودیت آزاد بود که همسر خود را برگزیند.

سعدی
باب هشتم در شکر بر عافیت

سعدی
سعدی � بوستان � باب هشتم در شکر بر عافیت �
بخش ۳ - گفتار اندر صنع باری عز اسمه در ترکیب خلقت انسان

ببین تا یک انگشت از چند بند
به صنع الهی به هم در فگند
...
[مشاهده متن کامل]

پس آشفتگی باشد و ابلهی
که انگشت بر حرف صنعش نهی
تأمل کن از بهر رفتار مرد
که چند استخوان پی زد و وصل کرد
که بی گردش کعب و زانو و پای
نشاید قدم بر گرفتن ز جای
از آن سجده بر آدمی سخت نیست
که در صلب او مهره یک لخت نیست
دو صد مهره بر یکدگر ساخته ست
که گل مهره ای چون تو پرداخته ست
رگت بر تن است ای پسندیده خوی
زمینی در او سیصد و شصت جوی
بصر در سر و فکر و رای و تمیز
جوارح به دل، دل به دانش عزیز
بهایم به روی اندر افتاده خوار
تو همچون الف بر قدمها سوار
نگون کرده ایشان سر از بهر خور
تو آری به عزت خورش پیش سر
نزیبد تو را با چنین سروری
که سر جز به طاعت فرود آوری
به انعام خود دانه دادت نه کاه
نکردت چو انعام سر در گیاه
ولیکن بدین صورت دلپذیر
فرفته مشو، سیرت خوب گیر
ره راست باید نه بالای راست
که کافر هم از روی صورت چو ماست
تو را آن که چشم و دهان داد و گوش
اگر عاقلی در خلافش مکوش
گرفتم که دشمن بکوبی به سنگ
مکن باری از جهل با دوست جنگ
خردمند طبعان منت شناس
بدوزند نعمت به میخ سپاس



وزن: فعولن فعولن فعولن فعل ( متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه )
قالب شعری: مثنوی
نگار بهشتی پور در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۰۱ نوشته:
آشفتگی: بی خردی، دیوانگی
رفتار مرد: راه رفتن انسان
پی زد: به اعصاب بند کرد، بهم پیوست.
کَعب: استخوان پاشنه ی پا.
که در صلب او مهره یک لخت نیست: زیرا در تیره ی پشت او مهره ها یک تکه نیست.
گِل مهره : اشاره است به آفریدن انسان از خاک
بصر: بینایی
تمیز: معرفت، شناخت
جوارح به دل: یعنی اندامها بسبب دل عزیزست که حیات آنها از اوست.
بهایم به روی اندر افتاده خوار: چهارپایان به خاری سر در پیش افکنده اند زیرا نمی توانند بایستند.
خور: خوراک
خورش: غذا
نزیبد: شایسته نیست
به اِنعام خود دانه دادت نه کاه - اِنعام یعنی نعمت دادن ، احسان
نکردت چو اَنعام سر در گیاه - اَنعام: چهارپایان
منت شناس: شناسنده ی احسان و نیک

بپرس