بی رنگ

/birang/

مترادف بی رنگ: ساده، بدون رنگ

متضاد بی رنگ: رنگی، ملون

معنی انگلیسی:
colourless, achromatic, colorless, white

لغت نامه دهخدا

بیرنگ. [ رَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + رنگ ) که رنگ ندارد. که فاقد لون است.بدون رنگ. عدیم اللون : آب ماده ای است بیرنگ. || ( اِ مرکب ) نشان و هیولایی باشد که نقاشان و مصوران ، مرتبه اول بر کاغذ و دیوار بکشند و بعد از آن قلم گیری کنند و رنگ آمیزی نمایند و همچنین بنایان که طرح عمارتی را رنگ بریزند. ( برهان ). طرحی که نقاشان به قلم موی افکنند بعد رنگ آمیزند. ( از شرفنامه منیری ). نمونه ای که پیش از بنای عمارت کشند و بمعنی نقشه ٔتصویر که هنوز در آن رنگ آمیزی نکرده باشند. و بمعنی گرده نقاشان که بر کاغذ سوزن زده دوده یا سپیده میگذرانند و بر اثر آن آنچه مطلوب باشد مینگارند. ( غیاث ). آن باشد که چون مصوران و نقاشان خواهند که تصویرو نقاشی کنند نخست طرح آن را بکشند و بعد از آن پر کنند و بنایان چون عمارتی که خواهند بسازند طرح ریزی نمایند. ( فرهنگ جهانگیری ). نمونه و طرحی که پیش از کشیدن صورت یا پیش از بنای عمارت کشند. ( رشیدی ). آن باشد که نقاشان چون خواهند که تصویر کنند نخست طرح آن را بکشند بیرنگ ، پس از آن برنگ بیارایند. بنایان نیز چنین کنند اول طرح عمارت به بیرنگی و بعد از آن رنگریزی کنند. ( انجمن آرا ). نمونه و طرح که پیش از کشیدن صورت یا بنای عمارت نقاشان از زگال و غیره کشیده و پس از آن برنگ بیارایند و بعد از آن رنگریزی کنند و بعضی آن را هیولی ̍ خوانند و این مجازی است که حقیقت گشته و با لفظ زدن بمعنی ساختن این کار بود. ( آنندراج ). هیولای هر چیز را گویند و نقاشان چون صورتی کشند بیرنگ بکشند و بعد از آن نقش کنند. ( اوبهی ). رقمی را گویند که نقاشان پیش از کشیدن صورت کشند و آن را رنگ کاملی نباشد. نشان و هیولائی که نقاشان در اول به روی کاغذ و پرده کشند و بعد قلمگیری کنند و رنگ آمیزی نمایند و نیز رنگ و طرح عمارتی که معماران سازند. ( ناظم الاطباء ). طرح. گرده. نقشه. زمینه :
همه را تا ابد به أمر قدم
زده بیرنگ در سرای عدم.
سنائی.
چارگوهر بسعی هفت اختر
شده بیرنگ را گزارش گر
آنکه بی خامه زدترا بیرنگ
هم تواند گزاردن بیرنگ.
سنائی.
داده رنگ ترا قضا ترکیب
زده نقش ترا قدر بیرنگ.
انوری ( از شرفنامه منیری ).
نگار لاله و گل بین که نقشبند بهار
بچربدستی بر آب میزند بیرنگ.
نجیب جرفاذقانی.
مثال بزم توپرداخت نقشبند ازل بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بدون رنگ بدون لون . ۲ - طرحی که نقاشان بر روی کاغذ کشند و بعد آنرا کامل کنند . ۳ - طرح ساختمانی که معماران ریزند و از روی آن ساختمان بنا کنند . ۳ - عالم وحدت که عبارت از مرتب. بیمرتبه و اسقاط اضافات باشد .

فرهنگ معین

(رَ ) (ص مر. ) ۱ - بدون رنگ . ۲ - عالم وحدت . ۳ - کنایه از: ساده و بی آلایش .

فرهنگ عمید

۱. آنچه رنگ نداشته باشد.
۲. [مجاز] ساده و بی آلایش.
۳. (اسم ) طرح ساده که نقاش بر روی پارچه یا کاغذ می کشد و بعد آن را رنگ آمیزی می کند.

مترادف ها

neutral (صفت)
خنثی، بی رنگ، بی طرف، بدون جانبداری، نادر گیر

achromatic (صفت)
بی رنگ، رنگ ناپذیر، بدون ترخیم، بدون نیم پردهء میان اهنگ

colorless (صفت)
بی رنگ، بی مزه، کم رنگ، رنگ پریده، غیر جالب

effeminate (صفت)
بی رنگ، سست، نرم، زن صفت، مخنی

gray (صفت)
بی رنگ، پیر، کهنه، باستانی، خاکستری، سفید، سفید مایل به خاکستری، سفید شونده، رو به سفیدی رونده، بد بخت

achromic (صفت)
بی رنگ، رنگ ناپذیر، بدون ترخیم، بدون نیم پردهء میان اهنگ

blate (صفت)
بی رنگ، کودن، کمرو، محجوب، کند

tintless (صفت)
بی رنگ، بدون سایه رنگ

فارسی به عربی

لا لونی
رمادی , متخنث , محاید

پیشنهاد کاربران

نمیدانم، دنیا بی رنگ شده یا چشمام دنیارا بی رنگ میبینه!
دلگیر
پژمرده
پست
بیرنگ :طرح اولیه

بپرس