بی صدا
/bisedA/
مترادف بی صدا: بی صوت، خاموش، ساکت، صامت ، آرام ، همخوان
متضاد بی صدا: باصدا، ناآرام، واکه
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- بی صدا شدن ؛ ساکت شدن. ( ناظم الاطباء ). خاموش ماندن.
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
بی معنی، بی صدا، کند ذهن، گنگ، لال، بی کله، زبان بسته
ساکت، دوستانه، فراخ، ارام، بی صدا، ملایم، ساکن، خاموش، اهسته، خموش
ساکت، ارام، بی صدا، صامت، خاموش، بی حرف، خمش، خموش
ساکت، بی صدا، صامت، گنگ، لال، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی
ضعیف، سست، بی تکیه، بی صدا، بی قوت، مربوط به سستی و بی قوتی
ساکت، بی صدا
ارام، بی صدا، گنگ، خاموش
بی صدا، صامت، وابسته به حروف بی صدا
بی صدا، صامت، گنگ، اصم
ساکت، بی صدا، خاموش
بی صدا، گنگ، بیواک، بدون رای و عقیده
فارسی به عربی
صامت
پیشنهاد کاربران
لب بسته . [ ل َ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) ساکت . خاموش :
تا توی ِ لب بسته گشادی نفس
یک سخن نغز نگفتی به کس .
نظامی .
در عشق شکسته بسته دانی چونم ؟
لب بسته و دل شکسته دانی چونم ؟
تو مجلس می نشانده دانم چونی
من غرقه ٔ خون نشسته دانی چونم ؟
خاقانی .
تا توی ِ لب بسته گشادی نفس
یک سخن نغز نگفتی به کس .
نظامی .
در عشق شکسته بسته دانی چونم ؟
لب بسته و دل شکسته دانی چونم ؟
تو مجلس می نشانده دانم چونی
من غرقه ٔ خون نشسته دانی چونم ؟
خاقانی .
بی صوت، خاموش، ساکت، صامت، آرام، همخوان، آهسته
آهسته
غرغ در سکوت ، سکوت
اهسته