بیله

لغت نامه دهخدا

( بیلة ) بیلة. [ ل َ] ( ع اِمص ) اسم از بول. ( منتهی الارب ). کمیزانداختگی. || نوعی کمیز انداختن. ( ناظم الاطباء ).
بیله.[ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) خشکی و جزیره ای میان دریا و رودخانه. پیله. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از جهانگیری ). زمین گشاده و خشک که میان دو شاخه آب بود. ( شرفنامه منیری ). زمین خشک را گویند که در میان آب دریا و رودخانه واقع شود. ( غیاث ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). این معنی متعارف ولایت سند نیز بود. ( رشیدی ) :
بعمان قدرت فلک یک حباب
ز دریای جاهت جهان بیله است.
عمعق.
|| نوعی از دوا. پیله. ( برهان ). یک نوع دارو. ( ناظم الاطباء ). نوعی از گیاه دارو. ( شرفنامه منیری ). و رجوع به پیله شود. || طبله و خریطه عطار. پیله. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). طبله عطار و معرب آن باله است. ( منتهی الارب ). خریطه ادویه. ( غیاث ). بوی دان. مشک دان. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به پیله شود. || منشور پادشاهان. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). منشور. ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به بیلک شود.
- بیله حقوق ؛ [ کلمه بیله فارسی ، بمعنی منشور پادشاهان ] بیله حقوق یا منشور حقوق یکی از مهمترین اسناد قانون اساسی انگلستان ، که مفاد آن در تکامل قوانین اساسی هر یک از ممالک مشترک المنافع بریتانیا و نیز ایالات متحده امریکا تأثیر داشته و ( بضمیمه ماگنا ) اغلب جزء میراث سیاسی ممالک دموکراسی انگلیسی زبان محسوب میشود. ( از دائرة المعارف فارسی ).
|| قباله خانه و باغ. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). قباله. ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رجوع به بیلک شود. || رخساره. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث ) :
بیله تو کرد روی مه و زهره را خجل
زان میکنند هر سحری روی در نقاب.
خاقانی.
|| پهلو. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( غیاث ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || هر یک از دو جانب قدام و خلف سینه. ( یادداشت مؤلف ) :
و آن دل که در میان دو بیله به کین تست
در وی رسد ز قوس فلک زخم بیلکی.
سوزنی.
|| پاروب کشتیبانان که بدان غراب رانند. ( برهان ). پاروب کشتی بانی. ( ناظم الاطباء ). چوبی باشد که بر سر آن تخته ای بصورت بیل نصب نموده باشند و در اطراف غراب و کشتی و کشتی کوچک تعبیه نموده و کشتی و غراب به آن برانند و آن را چینه نیزخوانند. ( جهانگیری ) ( از رشیدی ). پاروب کشتی بان. ( ناظم الاطباء ). چوبی باشد که بر سر آن تخته ای بصورت بیل نصب نموده باشند و در اطراف غراب و کشتی کوچک تعبیه نموده و کشتی و غراب به آن برانند و آن را چینه نیزخوانند. ( از جهانگیری ) ( از رشیدی ). پاروب کشتی ران برای راندن کشتی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بِلّیج السفینه ؛ بیله کشتی ، معربست. ( منتهی الارب ). رجوع به بیل شود. || پیکانی که مانند بیل سازند. پیله.( برهان ) ( ناظم الاطباء ). نام پیکان است و پیکان را بیلک خوانند. ( فرهنگ اسدی ). پیکانی بود سرپهن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). حالا بیلک گویند و آن تیری باشد که پیکان آن به صورت سر بیل باشد. ( اوبهی ). بیلک.( جهانگیری ) ( غیاث ) ( از رشیدی ). پیکان پهن. پیله. ( یادداشت مؤلف ). پیکانی بود سرپهن شبیه بیل که در تیرنشانند و آن تیر را بیلکی گویند. ( یادداشت مؤلف ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پیکانی که مانند بیل سازند . ۲ - پاروی کشتیبانان .
اولین حوضچ. یک چشمه . حوضچ. بالائین چشمه . یا ماهی . حوت .

فرهنگ معین

(لِ ) (اِمر. ) ۱ - پیکانی که مانند بیل می ساختند. ۲ - پارو.

گویش مازنی

/bile/ بز نر بی شاخ - گاو بدون شاخ

واژه نامه بختیاریکا

( بِیلِه ) گروه؛ دسته

دانشنامه عمومی

بیله (کرواسی). بیله ( به لاتین: Bilje ) یک منطقهٔ مسکونی در کرواسی است که در شهرستان اوسیک - بارانیا واقع شده است. [ ۱] بیله ۲۶۰٫۲۱ کیلومتر مربع مساحت و ۵٬۶۴۲ نفر جمعیت دارد و ۸۷ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس بیله (کرواسی)عکس بیله (کرواسی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بِیْله:تعداد زیاد. عده. جمع. گروه دسته.
نمونه:رمیدن بال های بیله ی درناها بر ناهمواری های تمام زمین. ( کلیدر ج۷ص۲۱۲۰ )
محمدجعفر نقوی
در لری بویراحمدی
بِیلَه - beyla
به معنای: دسته و گروه ، طایفه
با کسر ب و سکون ی beile. دسته و گروه در شیراز
بِیلَه/ beilă : دسته، گروه، جمع
مانند: در پی بیله ای گوسفندپرواری به دالان کاروانسرا آمد.
کلیدر
محمود دولت آبادی
بیله/ بِلَه bila, beila : چکی، یکجا، کتره ای، این گونه کردن، خرید و فروش جنس بی وزن کردن، و بی شمردن، سنجیدن به عیار چشم.
...
[مشاهده متن کامل]

زبانزد:
( ( بیله دیگ بیله چغندر ) )
معنی: چنین دیگی چنین چغندری هم به آن می آید.
فرهنگ بهدینان یزد - بیله
گویش شهر بابک کرمان - بیله ای: یک جا، کلاً، تماماً
فرهنگ واژگان آذری
فیروز منصوری
نشر هَزار کرمان

بِیلَه/ beilă : دسته، گروه، جمع
مانند: یک بیله بچه راه انداخته . . . زیر یک دانه لحاف می لولند.
کلیدر
محمود دولت آبادی
مانند:
بیله سوار با بیله به معنی دسته، گروه، جمع ؛ قابل سنجش است.
بیله/ beilă : دسته، گروه، جمع
مانند: کم اند. شتر باید یک بیله ی زیاد باشد.
کلیدر
محمود دولت آبادی
بِیلَ/ beilă :دسته، گروه - بخش
واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
محمد جعفر یاحقی
در همه استان فارس قدیم از اهواز تا کرمان بیله را به گروه میگویند بیله شما بیله ما بیله عروس بیله دوماد
به گویش تاتی به مانای جای نمناک
در زبان لری بختیاری به معنی
گروه، دسته. طایفه

در گویش های �درز و سایبان�لارستان فارس
به�طایفه�بیله هم می گویند

در زبان لری به گروه، ، بیله
می گویند baeleh
با کسر ب و سکون ی. دسته و گروه در گویش کازرونی. ( ع. ش )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس