تبرزه

لغت نامه دهخدا

تبرزه. [ ت َ ب َ زَ / زِ ] ( اِ ) تبرزد. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). تبرزد بهمه معانی. ( ناظم الاطباء ). بمعنی طبرزد است که قند سفید باشد. || نمک بلوری. ( برهان ). نوعی از نمک باشد که از کوه نیشابور و دیگر جبال بهم رسد، چون او را مشابهت تمام به نبات است تبرزه خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ). || و نیز قسمی از انگور است در غایت شیرینی ، لهذا آن را تبرزه نامند و خاص تبریز است. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ). نوعی از انگور. ( برهان ). رجوع به تبرزد شود. || بزبان کوهستان بمعنی بدرزه باشد اعنی خوردنی که در ایزار یادر رکویی بندند. ( صحاح الفرس ). شعوری بنقل از صحاح الفرس آرد: در زبان کوهستان بستن مأکولات در لنگ و یا در بقچه است. ( لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291 ب ).

پیشنهاد کاربران

تبارزه جمع تبرزی به معنی کسانی هست که انگور تبرزه می فروشند.
تبرزد ، طبرزد به معنای قند و شکر ، قند قرمز ، شکر ذوب شده قرمز رنگ ، نبات

بپرس