تحقق

/tahaqqoq/

مترادف تحقق: اجرا، انجام، کمال یابی، واقعیت یابی، هستی پذیری، شکل گیری، شکل پذیری، حقیقت، راستی، واقعیت، به حقیقت پیوستن، محقق شدن

برابر پارسی: پایان، پایان گرفتن، به پایان رسیدن، انجام شدنی، انجام شدن

معنی انگلیسی:
achievement, accomplishment, assurance, certainty, circumstantiation, fulfilment, fullfillment, incontestability, materialization, realization, substantiation, sureness, proving to be true

لغت نامه دهخدا

تحقق. [ ت َ ح َق ْ ق ُ ] ( ع مص ) درست شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). صحیح و درست شدن خبر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). درست و ثابت شدن خبر. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || درست بدانستن. ( تاج المصادر بیهقی ). درست بدانستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تیقن در امری و ثابت و لازم قرار دادن آن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). ثابت بودن و یقین کردن چیزی. ( فرهنگ نظام ). || ( اصطلاح علم کلام ) نزد اشاعره مرادف ثبوت و کون و وجود است و نزد معتزله مرادف ثبوت و اعم از کون و وجود بود. و تحقق را دو قسم است : 1 - اصلی و آن تحققی است که حاصل شود شیئی را فی نفسه و قائم بود بدو. 2 -تبعی و آن تحققی است که برای متعلق بدان حاصل شود بقیاس حرکت ذاتی و تبعی. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) درست شدن درست آمدن بحقیقت پیوستن . ۲- بودن هست شدن . ۳- ( اسم ) حقیقت واقعیت راستی . جمع : تحقیقات .

فرهنگ معین

(تَ حَ قُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) درست شدن ، حقیقت پیدا کردن .

فرهنگ عمید

حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، راست ودرست شدن.

مترادف ها

substantiation (اسم)
اثبات، تجسم، تحقق

realization (اسم)
درک، فهم، ادراک، تحقق، تفهیم

positivism (اسم)
قطع، یقین، مثبت گرایی، فلسفه عملی و مثبت، تحقق

پیشنهاد کاربران

به انجام رسیدن، انجام پذیرفتن= تحقق یافتن
برآورده سازی، برآوردن، برآورده شدن
تحقق دادن یعنی انجام دادن
Realization of ideals : تحقق آرمان ها
Realization of income : تحقق درآمدها
Realization معنی :
1 [singular] : the state of understanding or becoming aware of something
There is a growing realization that changes need to be made to◀️ the coaching staff.
...
[مشاهده متن کامل]

She had a/the sudden realization [=she suddenly realized] that◀️ things had changed between them.
He came to the realization [=he realized] that he was adding up◀️ the wrong numbers.
2 [count] formal : the act of achieving something that was planned or hoped for — usually singular ; usually of
◀️He was thrilled by the realization of his lifelong dream.
3 [noncount] finance : the act of selling property in order to get money
◀️the realization of assets

دستیابی
پدیدار شدن پدید آوردن فراهم شده
جامه ی کردار پوشیدن
کارواژه ی�جامه ی کردار پوشیدن� را می توان در بسیاری باره ها بجای کارواژه های �تحقق یافتن� و �به تحقق رسیدن� بکار برد.
دستیابی به
در برخی باره ها بسته به ساخت گزاره می توان از �دستیابی به . . . � نیز سود جست. نمونه:
ما برای دستیابی به ( تحقق ) حقوق مان می کوشیم.
به فرجام رسیدن، راست از آب درآمدن، فرجامیدن ( با اندک چشم پوشی ) ، سرانجام یافتن ( می توان از آن کارواژه نیز ساخت: سرانجامیدن )
از دید من، هیچکدام از برابرهای پارسی یاد شده در بالا ( پایان، پایان گرفتن، به پایان رسیدن، انجام شدنی، انجام شدن ) به آرش و مانش �تحقق� نیست و تنها �انجام شدن� را شاید در برخی باره ها با چشم پوشی درخور بتوان بکار برد؛ بجای آن می توان باریک تر، �سرانجام یافتن� را بکار برد.
...
[مشاهده متن کامل]

برپا کردن
پدید آمدن/ پدید آوردن/ پدیدار شدن/ فراهم آمدن/فراهم آوردن/ هستی یافتن/ هستی دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس