تخشع

لغت نامه دهخدا

تخشع.[ ت َ خ َش ْ ش ُ ] ( ع مص ) فروتنی نمودن. ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تضرع. ( اقرب الموارد ) ( از قاموس ). تکلف خشوع. ( اقرب الموارد ). فروتنی و عجز کردن. ( غیاث اللغات ). تخشع و تخاشع؛ تکلف خشوع. ( المنجد ). تضرع کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).تضرع. ( المنجد ): فلاتحسبی انی تخشعت بعدکم. ( اقرب الموارد ) : پس بزبان تضرع و بیان تخشع گفت. ( سندبادنامه ص 59 ). طریق کار جز زاری و تضرع و لابه و تخشع نمی دید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 244 ).

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) فروتنی کردن فروتنی ورزیدن افتادگی کردن . ۲- تضرع کردن . ۳- ( اسم ) فروتنی تواضع . ۴- تضرع. جمع : تخشعات .

فرهنگ معین

(تَ خَ شُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - فروتنی کردن . ۲ - تضرع کردن .

فرهنگ عمید

۱. تضرع و لابه کردن.
۲. فروتنی کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَخْشَعَ: که خاشع شود(کلمه خشوع به معنای تأثر خاصی است که به دنبال مشاهده عظمت و کبریا در قلب پیدا میشود )
ریشه کلمه:
خشع (۱۷ بار)

«تَخْشَعُ» از مادّه «خشوع» به معنای حالت تواضع و ادب جسمی و روحی است که در برابر حقیقت مهم یا شخص بزرگی، به انسان دست می دهد.

پیشنهاد کاربران

بپرس