صف دشمن تُرا ناستد پیش
ور همه آهنین تَرا باشد.
شهید ( از لغت فرس اسدی ).
ز بیم تیغ جهانگیر همچو خورشیدش همیشه ماه تَرا بسته باشد از خرمن.
رضی الدین نیشابوری.
محیط مرکز دولت جمال دنیی و دین که سد عدلش یأجوج فتنه راست تَرا.
شمس فخری.
ترا. [ ت ُ ] ( ضمیر + حرف اضافه ) ( از «تَُ »، مخفف «تو» + «را» ) ترکیبی باشد از «تو» و «را» که در محاورات و کتابت «واو» را می اندازند. ( برهان ).کلمه خطاب. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ). کلمه خطاب بمفعول... بهر تقدیر مرکب است از لفظ تو و کلمه را، و لفظ تو اکثر به واو اشمام خوانده میشود و آن حکم ضمه دارد که در تقطیع واجب الحذف است بلکه در خواندن نیاید، و این واو را بحالت ترکیب ننویسند مگر در صورتی که کلمه را از لفظ تو جدا واقع شود. ( آنندراج ).در اصل «تو را» بود. ( شرفنامه منیری ) :
ترا در دو گیتی برآورده اند
بچندین میانجی بپرورده اند.
فردوسی.
گفت بر من فروش باغ ترا تا دهم روشنی چراغ ترا.
نظامی ( از شرفنامه منیری ).
جسم ترا پاک تر از جان کنی چونکه چهل روز بزندان کنی.
نظامی.
من ای گل دوست میدارم ترا کز بوی مشکینت چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید.
سعدی.
|| بمعنی خود را هم هست. ( برهان ). بمعنی خود را نیز آمده. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا )( از شرفنامه منیری ). بمعنی خود را نیز تأویل میتوان کرد. ( آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...