تسال

لغت نامه دهخدا

( تسآل ) تسآل. [ ت َ ] ( ع مص ) سأل سوءالاً و مسألةو سآلة و سأله و تسآلا. خواستن. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): قال مؤلف الکتاب ولقد طال تطوافی و کثر تسآلی عن العسکریین. ( معجم الادباء یاقوت ج 3 ص 126 ). و رجوع به سؤال شود.
تسأل. [ ت َ ءُ ]( ع مص ) یکدیگر را پرسیدن و از یکدیگر خواستن. ( زوزنی ). از یکدیگر پرسیدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). همدیگر خواستن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). از یکدیگر پرسیدن قوم. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

تسال. [ ] ( ع اِ ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را سیم آهنی معنی کرده است. رجوع به همین کتاب ج 1 ص 146 شود.

فرهنگ فارسی

دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را سیم آهنی معنی کرده است .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَا تُسْأَلُ: از تو سؤال نمی شود
ریشه کلمه:
سئل (۱۲۸ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس