تسامع

لغت نامه دهخدا

تسامع. [ ت َ م ُ ] ( ع مص ) از یکدیگر شنیدن و فاش شدن خبر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مشهور شدن بین مردم و شنیدن بعضی از بعضی دیگر. ( از متن اللغة ). شنیدن بعضی از بعضی دیگر و تناقل آن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نقل کردن مطلبی از غیر. ( از کشّاف اصطلاحات الفنون ) : چون مردم آن ناحیت در بامداد آمدند و به تسامع آنچه در شب رفته بود معلوم کردند. بعضی بر دست عرب مسلمان شدند. ( تاریخ قم ص 257 ). || عبارت است از اشهاد و آن چیزی است که بر حسب تواتر یا شهرت یا غیرآن ، علم و یقین بدان حاصل شده باشد. چنین است در جامع الرموز، در کتاب الشهاده. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ فارسی

ازهم شنیدن از همدیگر خبر شنیدن.

فرهنگ معین

(تَ مُ ) [ ع . ] (مص ل . ) از همدیگر خبر شنیدن .

فرهنگ عمید

از یکدیگر شنیدن، از همدیگر نقل کردن و شنیدن.

پیشنهاد کاربران

یکی از مستندات شهادت در بحث متون فقه میباشد
و به معنی= نقل هایی که از مردم شنیده میشود
نکته: البته در صورتی مستند شهادت است که علم به حصول موضوع شهادت نزد محاکم ثابت بشه

بپرس