کنون آن باز پریده ست و مانده ست
بدستش تسمه ای و جفت زنگی.
سلطان ابویزید آل مظفر.
چو رگ زن ساعد سیمین اودیدبه خود چون تسمه زین اندیشه پیچید.
شفائی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
تسمه ای در سبال او می بست و او رابر بالای مردم در چرخ می آورد. ( مزارات کرمان ص 30 ).- تسمه ازگرده کسی کشیدن ؛ دوال از پشت کسی برکشیدن. رجوع به دوال شود.
|| زغره پوستین و دوال نعلین.( دیوان السبه نظام قاری ) :
پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند
تسمه از گوز گره بر بن ریشش ناچار.
نظام قاری ( ایضاً ص 13 ).
بر گرد قاقم تسمه ز قندزچون آبنوس است بر تخته عاج.
نظام قاری ( ایضاً ص 53 ).
خلیلدان چو درآید به نطق با چمته سلق ز تسمه زند بند بر زبان فصیح.
نظام قاری ( ایضاً ص 54 ).
|| دوال نعلین. ( البسه نظام قاری ). || موی شانه کرده بالای پیشانی را نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مصحف کسمه. ( حاشیه برهان چ معین ).