تصاویر

/tasAvir/

مترادف تصاویر: پرتره ها، تصویرها، تمثال ها، شمایل ها، صورت ها، عکس ها، نقش ها

برابر پارسی: نگاره ها، نشانه ها، پیکره ها

لغت نامه دهخدا

تصاویر. [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ تصویر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). صورتهای برانگیخته از چوب و گل و جز آن.( منتهی الارب ). تماثیل. ( اقرب الموارد ). نگارها و صورت ها و نقشها و تصویرها. ( ناظم الاطباء ) :
وگر آذر بدانستی تصاویرش نگاریدن
نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش.
منوچهری.
و مبارات بر عمارات بازارها خرج کردند. و چنان معمور شدکه چشم از تصاویر و تعاریج آن سیر نگشتی. ( ترجمه تاریخ یمینی چاپ اول تهران ص 439 ).
ز یک عکس شمشیرش این هفت رقعه
تصاویر این هفت ایوان نماید.
خاقانی.
روی گندم گون او بوده تصاویر بهشت
آدم از سودای گندم زان پریشان آمده.
خاقانی.
در همه گیتی نگاه کردم و بازآمدم
صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او.
سعدی.
نقاش که صورتش ببیند
از دست بیفکند تصاویر.
سعدی.
بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت
در آن ز نور تصاویر و اندرین از نار.
حکیم غمناک.
و رجوع به تصویر شود.

فرهنگ فارسی

صورتها، تمثال ها، پرده هایی که صورت کسی بر آن باشد
( مصدر اسم ) جمع تصویر . ۱ - صورتها نگارها تمثالها . ۲ - پرده های نقاشی .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ تصویر. ۱ - صورت ها. ۲ - پرده های نقاشی .

فرهنگ عمید

= تصویر

پیشنهاد کاربران

تصویر . . . picture 🧧
واژه تصاویر
معادل ابجد 707
تعداد حروف 6
تلفظ tasāvir
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمعِ تصویر]
مختصات ( تَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی tasAvir
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع فرهنگ فارسی معین
جمع صورت
Pictures

بپرس