تفرج

/tafarroj/

مترادف تفرج: پیک نیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گل گشت، مشغولیت، گشت وگذار، سیروسیاحت، هواخوری

برابر پارسی: گردش، گشت و گذار

معنی انگلیسی:
walking for pleasure, recreation, escape, outing, perambulation

لغت نامه دهخدا

تفرج. [ ت َ ف َرْرُ ] ( ع مص ) انس جستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). گشایش یافتن و از تنگی و دشواری بیرون آمدن و خوشحالی. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). تکشف غم. ( اقرب الموارد ). || در استعمال فارسی مجازاً بمعنی سیر و تماشا... و در «خیابان » نوشته که تفرج در لغت بمعنی گشادگی گرفتن است و فارسیان اکثر بمعنی سیر و تماشا استعمال کنند چراکه سیر موجب گشادگی گرفتن خاطر تنگدلان است. ( غیاث اللغات ). سیر و تماشا و خوشحالی و گشادگی خاطر تنگدل. ( ناظم الاطباء ) :
خوشاتفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش.
سعدی.
باری بحکم تفرج ، با تنی چند از خاصان به مصلای شیراز بیرون رفت. ( گلستان ). پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر... و تفرج بلدان و مجاورت خلدان. ( گلستان ).
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی.
حافظ.
برکنار رودخانه قم سراها و کوشکها بودند که بجهت نزهت و تفرج و ترفیه خاطر در آن می نشستند. ( تاریخ قم ص 35 ).

فرهنگ فارسی

گشایش یافتن، زایل شدن ازغم واندوه، گشادگی خاطر
۱ -( مصدر ) گشایش یافتناز تنگی و دشواری بیرون آمدن . ۲ - خوشی جستن . ۳ - ( اسم ) گردش سیر گشادگی خاطر : (( بقصد تفرج بصحرا رفت . ) ) جمع : تفرجات .

فرهنگ معین

(تَ فَ رُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - از تنگی و دشواری بیرون آمدن . ۲ - گردش ، سیر.

فرهنگ عمید

۱. سیر و گشت.
۲. [قدیمی، مجاز] گشایش یافتن، از تنگی و دشواری بیرون آمدن، زایل شدن غم و اندوه.
۳. [قدیمی، مجاز] گشادگی خاطر.

فرهنگستان زبان و ادب

[گردشگری و جهانگردی] ← گشت یک روزه

جدول کلمات

گشت

مترادف ها

paseo (اسم)
گردش، باغ ملی، تفریح، تفرج

promenade (اسم)
گردش، تفریح، تفرجگاه، سیر، گردشگاه، تفرج

outing (اسم)
گردش بیرون شهر، تفرج

فارسی به عربی

سفرة , نزهة

پیشنهاد کاربران

گردش . . . . سیاحت . . . . . پیک نیک . . . . . . گردش . . . . گشت . . . گزار . . . .
گشت وگذار. تماشا. سیر و گردش
گشت

بپرس