تماثل

لغت نامه دهخدا

تماثل. [ ت َ ث ُ ] ( ع مص ) از بیماری به شدن. ( زوزنی ) ( آنندراج ). به گشتن بیمار و از بیماری به شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : امید از تماثل و انتعاش برداشت و به آب و هوای غزنه مشتاق گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || مانند یکدیگر شدن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تشابه دو چیز. ( از اقرب الموارد ). مساوی یکدیگر شدن دو چیز مانند 3 با 3 و 4 با 4. ( از تعریفات جرجانی ). || تماثل و مماثله ، در اصطلاح محاسبان هر دو عدد برابر یکدیگر را گویند و این دو عدد متماثل یکدیگر باشند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به مماثله و متماثل شود. || اصطلاح علماء کلام و حکمت. رجوع به مثل و کشاف اصطلاحات الفنون شود. || اصطلاح فن بدیع. رجوع به موازنه و کشاف اصطلاحات الفنون شود.

فرهنگ فارسی

مانندهم شدن، مثل یکدیگرشدن دوچیز
۱- ( مصدر ) مانند هم شدن همچون یکدیگر گردیدن . ۲ - ( اسم ) همانندی . جمع : تماثلات .

فرهنگ معین

(تَ ثُ ) [ ع . ] (مص ل . ) مانند هم شدن ، ه مچون یکدیگر گردیدن .

فرهنگ عمید

مانند هم شدن، مثل یکدیگر شدن دو چیز.

پیشنهاد کاربران

بپرس