تمام

/tamAm/

مترادف تمام: تماما، جمعا ، اختتام، پایان، ختم، جمله، عموم، همگی، همه، کل، هر، بس، بسیار، زیاد، فراوان، بی کم وکاست ، بسنده، کافی

متضاد تمام: جزئی، جزء، ناتمام، ناقص

برابر پارسی: همه، پایان، فرجام، بسنده، آزگار، هماد

معنی انگلیسی:
whole, complete, full, integral, round, the whole, all, fully entirely, [adj.] whole, round (as a number), [n.] thewhole, down, downright, entire, even, every, expiration, solid, lions share, livelong, through, up, out, over, perfect, throughout, finished, wide_

لغت نامه دهخدا

تمام. [ ت َ / ت ُ / ت ِ ] ( ع مص ) بمعنی تَمامه و تِمامه و تم [ ت َ م م / ت ُ م م / ت ِ م م ]. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تم شود.

تمام. [ ت َ ] ( ع اِ ) تمام الشی ٔ؛ تمامی آن. تمامة و تتمه مثل آن. ( منتهی الارب ). همه. و تمام الشی ٔ، همه آن وتمامی آن. ( ناظم الاطباء ). مصدر تَم و تمام الشی ٔ، آنچه بدان اجزاء آن کامل گردد. ( از اقرب الموارد ). || و من العروض ما استوفی نصفه الاخیر بمنزلة الحشو و یجوز فیه ما جاز فیه کالنوع الاول من الکامل ومن المتقارب او ما یمکنه ان یدخله الزحاف فیسلم منه. ( منتهی الارب ). جنسی از عروض است. ( ناظم الاطباء ).

تمام. [ ت َ / ت ِ ] ( ع ص ) بدر تمام ، ماه تمام. ( منتهی الارب ). ماه پر و کامل. یقال : بدر تَمام و بدر تِمام. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) تمام خلقت. یقال : ولدته امه لتمام و کذلک ولد المولود لتمام ؛ یعنی نه ماهه زاد.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ولد الولد لتمام الحمل ؛ زائیده آن کودک ( را ) در حالتی که ماه آن کامل بود: والقت المراءة الولد لغیر تمام ؛ بچه انداخت آن زن از جهت آنکه ماه وی کامل نبود... ( ناظم الاطباء ).

تمام. [ ت ِ ] ( ع اِ ) لیل التمام ؛ درازترین شبهای سرمایا آن سه شب است که در درازی باهم برابر باشند یا شبی است که به دوازده ساعت یا زاید از آن رسد یا شب چهارده از ماه ، لان القمر یتم فیها. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). درازترین شبهای زمستان. و منه قوله :
فبت اُکابد لیل َ التما-
م ِ و القلب ُمن خشیة مقشعر.
( از اقرب الموارد ).

تمام. [ ت َ ] ( ص ، اِ، ق ) درست و کافی و کامل. ( غیاث اللغات ). کافی و بسنده و کامل و بی نقصان. ( آنندراج ). درست و کامل و بی عیب. ( ناظم الاطباء ) :
ز نوذر همی گفت هرکس به سام
که برگشت از راه نیکی تمام.
فردوسی.
ابا اسب و ساز و سلیح تمام
همه شیرمرد و همه نیکنام.
فردوسی.
وزان پس نگر تا چه دارد پیام
ازو بشنو و پاسخش ده تمام.
فردوسی.
بجان توکه نیارم تمام کرد نگاه
ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه.
فرخی.
با دولتی است باقی و با نعمتی تمام
با همتی که وهم نیارد بر او گذار.
فرخی.
هیچ مردی تمام و پخته نگفت بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کامل شدن، تمام وکامل کردن، گذرانیدن وبسربردن
۱ - ( صفت ) کامل درست . ۲ - صحیح بی عیب ۳ . - پرداخته بر آورده بجا آورده . ۴ - پخته رسیده رسا . ۵ - همه همگی جملگی سراسر یکسر تمام مردم . ۶ - کلا جمعا (( اعضاتمام حاضربودند . ) ) ۷ - ( اسم ) عاقبت انجام انتها . ۸ - بس بسنده . ۹ - ( مصدر ) بسر آمدن بسررسیدن بپایان آمدن . ۱٠ - مردن درگذشتن .
لیل التمام درازترین شبهای سرما یا آن سه شب است که در درازی با هم برابر باشند یا شبی است که بدوازده ساعت یا زاید از آن رسد یا شب چهارده از ماه .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کامل ، درست . ۲ - بی - عیب . ۳ - رسا. ۴ - همه ، همگی .

فرهنگ عمید

۱. کامل شدن.
۲. تمام و کامل کردن.
۳. گذرانیدن و به سر بردن.
۴. به سر آمدن.
۵. (صفت ) کامل.
۶. (صفت ) درست، بی عیب.
۷. (صفت ) همه.
۸. (قید ) همگی.
۹. (صفت ) زیاد.

واژه نامه بختیاریکا

پاک ( پای ) ؛ کُتاکُت

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تمام (ابهام زدایی). تمام ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • تمام بن عامر، تَمّامِ بْنِ عامِر، ابوغالب (۱۸۴- جمادی الآخر ۲۸۳ق/۸۰۰- ژوئیۀ ۸۹۶م)، وزیر ، ادیب ، شاعر و تاریخ نگار اندلسی• تمام رازی، تَمّامِ رازی، ابوالقاسم تمام بن محمد بن عبدالله بجلی (۳۳۰- محرم ۴۱۴ق/۹۴۲- مارس ۱۰۲۳م)، محدث ایرانی تبار دمشق• ابوغالب تمام بن غالب، تمّام بن غالب بن عمر (عمرو)، لغت شناس نیمه نخست سده پنجم
...

جدول کلمات

همه

مترادف ها

main (صفت)
اصلی، کامل، تمام، مهم، نیرومند، عمده، با اهمیت

full (صفت)
مطلق، کامل، انباشته، بالغ، تمام، مفصل، پر، لبریز، رسیده، سیر، مملو، اکنده

complete (صفت)
کامل، تمام، مکمل

thorough (صفت)
کامل، تمام، تمام و کمال، خیلی دقیق، از اول تا اخر

out-and-out (صفت)
انجام شده، درست، تمام، کامل سرتاسر

through (صفت)
تمام، تمام شده، مستقیم

all (صفت)
بسیار، همه، تمام، همه چیز، هر گونه

whole (صفت)
کامل، درست، مجموع، همه، تمام، سراسر، تمام و کمال، دست نخورده، سالم، بی خرده

entire (صفت)
درست، تمام، سراسر، بی عیب، دست نخورده، یکتیع

rounded (صفت)
تمام، تمام شده، پر، مستدیر، گرد شده، بصورت عدد صحیح، شفاف شده

thru (صفت)
تمام، تمام شده

full-blown (صفت)
کامل، باز، تمام، پر باد، تمام شکفته، کاملا افراشته

integral (صفت)
کامل، صحیح، درست، تمام، بی کسر

فارسی به عربی

تام , تکاملی , خلال , شامل , کامل , کل , مدور

پیشنهاد کاربران

واژه تمام
معادل ابجد 481
تعداد حروف 4
تلفظ tamām
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( تَ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی tamAm
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
اشتباه زدم این واژه پارسی است بخشید دوستان
واهی
تمام = همام = هم آم ( آمدن ) = به سر رسیدن
تمام = تام ( نشان کامل بودن ) مانند عدد تام
تمام = انجام = هنج آم = هنج یا هن آم = به جمع رسیدن هنگ = جمع است که در فرهنگ / سرهنگ ( بزرگ جمع ) / هنگامه ( جمع و یکباره آمدن = غوغا ) و . . . میبینیم
...
[مشاهده متن کامل]

پس تمام کردن = همام کردن / همایش = به هم رساندن
تمام کردن = تام کردن / تامش کن = تمامش کن
واژه انجام دریخته شده هنگام است و به چم به جمع و نتیجه رسیدن تمام و کمال است

تمام واژهی کاملا پارسی عربی می شود کامل ترکی می شود نتن تمام واژه ی کاملا پارسی است
the lot= especially British English the whole of an amount or number of things, people etc
واژه �پد pad� در پارسی میانه
معنای کهن در واژه "انجام"، تمام شدن است.
همکنون نیز زمانی که می گوییم [این کار انجام شد]، همان تمام شدن کار را در ذهن داریم.
هماد
تک تک
جزء جزء
تمامیدن.
تماماندن چیزی.
پایانیدن چیزی.
تمامِ . . . . . . . . . . . . .
the whole of something
یکایک
همه. همگی. کلیه ٔ افراد. ( یادداشت مؤلف ) :
یکایک به نزد فریدون شویم
بدان سایه ٔ مهر او بغنویم.
فردوسی.
یکایک همی خواندند آفرین
ابر شاه ایران و سالار چین.
فردوسی.
یکایک بر آن رایشان شد درست
...
[مشاهده متن کامل]

کز آن رویشان چاره بایست جست.
فردوسی.
دل ما یکایک به فرمان توست
همان جان ما زیر پیمان توست.
فردوسی.
شکرش همی کنند یکایک به روز و شب
پیر و جوان توانگر و درویش و مرد و زن.
فرخی.
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
یکایک پراکنده در کوه و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار.
اسدی.
شیر دادار جهان بود پدرْشان نشگفت
گر از ایشان برمد آنکه یکایک حمرند.
ناصرخسرو.
یکایک مهر بر شیرین نهادند
بدان شیرین زبان اقرار دادند.
نظامی.
یکایک در نشاط و ناز رفتند
به استقبال شیرین باز رفتند.
نظامی.
بروزن دو نوبت برآرای خوان
سران سپه را یکایک بخوان.
نظامی.

جمیع
برابرنهاد واژه <<تمام>> را بویژه در زمینه دانش چمگواهیک ( منطق ) و دانش مزداهیک ( ریاضی ) می توان واژه <<فرآراسته>> درنگر گرفت. همانند <<گزاره نافرآراستگی="" گودل="">> که برابرنهاد << قضیه ناتمامیت گودل>> می باشد. پس: تمام=فرآراسته و تمامیت= فرآراستگی.
تَمام
واژه ای پارسی ست :
تَمام : تَم - آم
تَم = هَم ، هَمه ، هام ، تام
آم = پس وند نام ساز
هم چنین هم ریشه با :
لاتینی : term که وات " r " افتاده است و واژه های :
terminator = تمام کننده ، تَمَنده ، تَمیدار
...
[مشاهده متن کامل]

terminal = تَمِشگاه ، تَمیدگاه ، تمامگاه
termin = تَمینه ، تمامینه ، تمامانه
term هم ریشه با زَمان هم است که در پارسی کهن زَروان / زَرمان گفته میشده :
زَرمان : زَرم - آن ( زَرم = term )

تماما، جمعا، اختتام، پایان، ختم، جمله، عموم، همگی، همه، کل، هر، بس، بسیار، زیاد، فراوان، بی کم وکاست، بسنده، کافی
نیمه تمام:نیمه کاره، نصفه مونده /Nesfeh mundeh /که کلمه اخیر در اصل نصفه مانده می باشد که در گویش شهرستان بهاباد به معنای همان نیمه تمام است.
سراسر
یکسر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس