تمیز کردن


مترادف تمیز کردن: پاک کردن، پاکیزه گردانیدن، نظیف کردن

متضاد تمیز کردن: کثیف کردن

معنی انگلیسی:
clean, cleanse, purify, to clean, to dust, to clear

لغت نامه دهخدا

تمیز کردن. [ ت َ ک َدَ ] ( مص مرکب )پاک و پاکیزه کردن. ( از ناظم الاطباء ). در تداول عامه خوب جارو کردن. خوب شستن. پاک کردن.پاکیزه کردن. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). || فرق کردن و تشخیص دادن. ( ناظم الاطباء ). تمیز دادن. از هم باز شناختن. باز دانستن. شناختن از یکدیگر. جدا کردن. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ) : و دیگر درجه آن است که تمیز تواند کرد. ( از بیهقی چ ادیب ص 95 ). رجوع به تمیز و دیگر ترکیبها آن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - تمیز دادن . ۲ - نظیف کردن ( جا و مکانی ) پاکیزه ساختن .

مترادف ها

gill (اسم)
تمیز کردن، یار، ابجو، دلارام، دوشیزه، دختر، دلبر، دختربچه، گوشت ماهی، پیمانهای برای شراب، دختر جوان، استطاله زیر گلوی مرغ، نوعی نان شیرینی بشکل قلب

wisp (فعل)
تمیز کردن، جاروب کردن، بصورت حلقه در اوردن

identify (فعل)
تمیز کردن، یکی کردن، تمیز دادن، شناختن، تشخیص هویت دادن

clean (فعل)
پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، درست کردن، زدودن، منزه کردن، تنظیف کردن

cleanse (فعل)
پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، تطهیر کردن

absterge (فعل)
پاک کردن، تمیز کردن، شستشو دادن

clear (فعل)
تمیز کردن، تبرئه کردن، ترخیص کردن، زدودن، روشن کردن، توضیح دادن، واضح کردن، صاف کردن، خار چیدن

scavenge (فعل)
تمیز کردن، جاروب کردن، تنظیف کردن، در اشغال کاوش کردن، سپوری کردن

scrub (فعل)
تمیز کردن، خراشیدن، مالیدن، ستردن، خراش دادن، مالش دادن

فارسی به عربی

تنظیف , طهر
نظیف

پیشنهاد کاربران

Purge
To clean
تو کلین
تمیز کردن
To clean یعنی تمیز کردن یک چیز
زدودن

بپرس