تمیز کردن
مترادف تمیز کردن: پاک کردن، پاکیزه گردانیدن، نظیف کردن
متضاد تمیز کردن: کثیف کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
تمیز کردن، یار، ابجو، دلارام، دوشیزه، دختر، دلبر، دختربچه، گوشت ماهی، پیمانهای برای شراب، دختر جوان، استطاله زیر گلوی مرغ، نوعی نان شیرینی بشکل قلب
تمیز کردن، جاروب کردن، بصورت حلقه در اوردن
تمیز کردن، یکی کردن، تمیز دادن، شناختن، تشخیص هویت دادن
پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، درست کردن، زدودن، منزه کردن، تنظیف کردن
پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، تطهیر کردن
پاک کردن، تمیز کردن، شستشو دادن
تمیز کردن، تبرئه کردن، ترخیص کردن، زدودن، روشن کردن، توضیح دادن، واضح کردن، صاف کردن، خار چیدن
تمیز کردن، جاروب کردن، تنظیف کردن، در اشغال کاوش کردن، سپوری کردن
تمیز کردن، خراشیدن، مالیدن، ستردن، خراش دادن، مالش دادن
فارسی به عربی
نظیف
پیشنهاد کاربران
تو کلین
تمیز کردن
To clean یعنی تمیز کردن یک چیز
زدودن