تنوع

/tanavvo~/

مترادف تنوع: نوع به نوع، گوناگونی، گونه گونی تلون، واریته، گوناگون شدن

برابر پارسی: جور وا جوری، گوناگونی

معنی انگلیسی:
catholicity, diversity, heterogeneity, variation, range, variance, variety, relief

لغت نامه دهخدا

تنوع. [ ت َ ن َوْ وُ ] ( ع مص ) نوع نوع شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). گونه گونه شدن. ( دهار ). گوناگون شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). قسم قسم شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). گوناگونی و نوع نوع شدگی. ( ناظم الاطباء ). || جنبیدن شاخ. || پیش شدن در رفتن و جز آن ، یقال : تنوع فی السیر؛ ای تقدم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

گونه گونه شدن، جوربجورشدن، گوناگون بودن
۱ - ( مصدر ) گوناگون شدن دارای انواع شدن . ۲ - ( اسم ) گوناگونی . جمع : تنوعات .

فرهنگ معین

(تَ نَ وُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) گوناگون شدن .

فرهنگ عمید

گونه گونه شدن، جوربه جور شدن، گوناگون بودن.

دانشنامه آزاد فارسی

تنوّع (diversification)
در کشاورزی و تجارت، به معنای ایجاد محصولات و بازارهای جدید. مدیران شرکت های تجاری و مالکان مزارع به منظور کاهش خطر یا به سبب کاسته شدن از میزان سوددهی، در حوزۀ اصلی کار خود تنوع ایجاد می کنند. در انگلستان، تنوع کشاورزی شامل تهیۀ محل سکونت و خدمات دیگر به گردشگران است.

مترادف ها

potpourri (اسم)
منتخبات، عطر گل، تنوع، محفظه عطر، مخلوط درهم و برهم

diversity (اسم)
تفاوت، تنوع، گوناگونی

variety (اسم)
نوع، تنوع، گوناگونی، واریته، جورواجور

versatility (اسم)
تردستی، اختلاف، تنوع، روانی، تطبیق پذیری، همه کاره بودن

divertimento (اسم)
تفریح، تنوع

intermezzo (اسم)
تنوع، حادثه عشقی، قطعه موسیقی کوتاه

فارسی به عربی

تشکیلة

پیشنهاد کاربران

به گمان من برای تنوع جوردست واژه زیباییه
متنوع = گوناگون / جوراجور
تنوع = جور
نوع = گونه
جنستان جور نیست = جنستان تنوع ندارد
تنوع زیستی = جور زیستی
از هر قلم چند چیز جور بمن بده = از هر قلم چند چیر مختلف ( متنوع ) بمن بده
گوناگونی
برابر پارسی واژه تنوع چندگونگی و گوناگونی هست

بپرس