تهیه کردن


برابر پارسی: فراهم کردن

معنی انگلیسی:
accommodate, arrange, compile, furnish, provide, provision, purvey, stock, supply

لغت نامه دهخدا

تهیه کردن. [ ت َ هی ی َ / ی ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تدارک کردن و اسباب کار و شغلی را آماده و فراهم نمودن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده قبل و تهیه شود.

فرهنگ فارسی

تدارک کردن و اسباب کار و شغلی را آماده و فراهم نمودن

جدول کلمات

آمادن

مترادف ها

get (فعل)
ربودن، رسیدن، تحصیل کردن، بدست اوردن، حاصل کردن، تهیه کردن، زدن، فهمیدن، فراهم کردن، کسب کردن، تصرف کردن

process (فعل)
به انجام رساندن، تهیه کردن، تمام کردن، پردازش کردن، مراحلی را طی کردن

supply (فعل)
تهیه کردن، تولید کردن، رساندن، تامین کردن، تدارک دیدن، دادن به

afford (فعل)
حاصل کردن، از عهده برامدن، تهیه کردن، دادن، موجب شدن، استطاعت داشتن

administer (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن

cater (فعل)
تهیه کردن، اذوقه رساندن، خواربار رساندن

provide (فعل)
تهیه کردن، مقرر داشتن، مجهز کردن، اماده کردن، وسیله فراهم کردن، تدارک دیدن، میسر ساختن، تهیه دیدن، تامین کردن، توشه دادن

furnish (فعل)
تهیه کردن، مجهز کردن، مزین کردن، مبله کردن، دارای اثاثه کردن

purvey (فعل)
تهیه کردن، سورسات تهیه کردن

administrate (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی

harness (فعل)
تهیه کردن، تحت کنترل دراوردن، مهار کردن، افسار زدن، مطیع کردن

put out (فعل)
برانگیختن، تهیه کردن، تقلا کردن، رنجاندن، ایجاد کردن، اشفته کردن، خاموش کردن، از ساحل عازم شدن

فارسی به عربی

اثث , ادر , اصبح , تحمل (فعل ماض ) , زود , عملیة , لجام , مون

پیشنهاد کاربران

🇮🇷 واژه ی برنهاده: فراهمیدن 🇮🇷
دست و پا کردن ، جور کردن ، ردیف کردن
فراهم آوردن
تدارک دیدن
تهیه دیدن
آمادن
درست کردن
امادن

بپرس