توقف کردن


معنی انگلیسی:
stop, to stay. to stop. to pause

لغت نامه دهخدا

توقف کردن. [ ت َ وَق ْ ق ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) توقف نمودن. ایستادن و ایست کردن و فنودن و تردید کردن. ( ناظم الاطباء ). درنگ کردن. صبر و تحمل کردن. تأخیر و درنگی کردن : من به خلیفتی این کار را پیش گرفتم که اگر توقف کردمی... بودی که نپرداختندی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 193 ). خواجه گفت : این چه سودا است و خیالی باطل هم اکنون از دل شما بردارد و توقف کنید چندانکه من فارغ شوم و شمایان را بخوانند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 225 ). زن حجام... دیری توقف کرد. ( کلیله و دمنه ). اگر توقفی کنی برفور بازگردم. ( کلیله و دمنه ). او [خرگوش ] ساعتی توقف کرد. ( کلیله و دمنه ). آن جایگاه توقف کرد و به مجدالدوله نوشت و مدد خواست. ( ترجمه تاریخ یمینی ). یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند. صاحب دعوت گفت : ای یار زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان همی سازند. ( گلستان ).
توقف کنید ای جوانان چست
که در کاروانندپیران سست.
سعدی ( بوستان ).
بند بر پای ، توقف چه کند گر نکند
شرط عشقست بلا دیدن و پای افشردن.
سعدی.
جای شادی از محبت دانم اندر دل نماند
از چه رو روزی توقف در جوار ما نکرد.
واله هروی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - درنگ کردن باز ایستادن . ۲ - ثابت ماندن( در امری ) .
درنگ کردن صبر و تحمل کردن

جدول کلمات

ایستادن

مترادف ها

stop (فعل)
ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن، خواباندن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، تعطیل کردن، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردن

stay (فعل)
ماندن، باز داشتن، نگاه داشتن، باقی ماندن، توقف کردن

stand (فعل)
ماندن، ایستادن، واداشتن، بودن، تحمل کردن، ایست کردن، قرار گرفتن، توقف کردن، راست شدن، واقع بودن

فارسی به عربی

اقامة

پیشنهاد کاربران

پای فروکشیدن. [ ف ُ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از ماندن و توقف کردن باشد. ( برهان ) .
توقف کردن : ایستادن

بپرس