توکف

لغت نامه دهخدا

توکف. [ ت َ وَک ْ ک ُ ] ( ع مص ) بازعهد بستن و تیمار داشتن. یقال : هو یتوکف لهم ؛ ای یتعدهم و ینظر فی امورهم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || چشم داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). چشم داشتن خیر ونیکوئی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پیش آمدن کسی را و متعرض شدن تا وقتی که ملاقات گردد.یقال : توکف لفلان ؛ ای تعرض حتی لقیه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). تقول :مازلت اتوکفه ُ حتی لقیته. ( اقرب الموارد ). || چکه کردن سقف خانه از باران. رجوع به توکاف شود. || تتبع کردن اثر. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس