تکوی

لغت نامه دهخدا

تکوی. [ ت َ ک َ ] ( اِ ) بمعنی تکو است که نان تنک و روغنی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی تکو است. ( فرهنگ جهانگیری ). || موی مجعد را نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به تکوی شود.

تکوی. [ ت َ ک َوْ وی ] ( ع مص ) در تنگ جای در آمدن و درترنجیدن و منقبض شدن در آن. || گرم شدن از گرمی اندام کسی ، یقال : تکوی بامراته ؛ اذا تدفی و اصطلی بحرارة جسدها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

کوی:داغ کردن، داغ نهادن. تکوی:داغ کرده می شود

بپرس