تیزهوش

/tizhuS/

مترادف تیزهوش: تندهوش، تیزرای، زیرک، سریع الانتقال، عاقل، متفطن، متیقظ، هوشمند، هوشیار

متضاد تیزهوش: کندهوش

معنی انگلیسی:
acute, apt, bright, brilliant, intelligent, keen, nimble, perceptive, percipient, quick, quick-witted, sharp, sharp-witted, gifted

لغت نامه دهخدا

تیزهوش. ( ص مرکب ) تیزهش. هوشیار. هوشمند. تیزویر. باهوش. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را به هر جای گوش.
فردوسی.
نکوروی آزاده تیزهوش
ورا نام شهروی گوهرفروش.
فردوسی.
از آن نامداران بسیارتوش
یکی بود بینادل و تیزهوش.
فردوسی.
خبردار و برنادل و تیزهوش
همش دیده بان چشم و جاسوس گوش.
اسدی.
حیلش را شناخت نتواند
جز کسی تیزهوش و روشن ویر.
ناصرخسرو.
در دانش تیزهوش برجیسم
در جنبش کندسیر کیوانم.
مسعودسعد.
گرفتم سر تیزهوشان منم
شهنشاه گوهرفروشان منم.
نظامی.
از آن نکته ها مردم تیزهوش
پر از لعل و پیروزه کردند گوش.
نظامی.
سکندر بدان روی بسته سروش
چنین گفت کای هاتف تیزهوش.
نظامی.
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش.
مولوی.
چنین گفت بیننده ٔتیزهوش
چو سر سخن درنیابی خموش.
سعدی ( بوستان ).
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش.
سعدی ( بوستان ).
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش.
حافظ.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

باهوش وزرنگ، هوشیار
( صفت ) هوشیار هوشمند تیزویر باهوش .
تیز هش هوشیار هوشمند تیز ویر

فرهنگ معین

(ص مر. ) هوشیار، هوشمند.

فرهنگ عمید

باهوش، زرنگ، زیرک، هوشیار: تبسم کنان گفتش ای تیزهوش / اصم به که گفتارباطل نیوش (سعدی۱: ۱۳۰ ).

مترادف ها

brisk (صفت)
تند، تیز، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، با روح، سرزنده، سرزنده و بشاش، چست، رایج، اراسته، پاکیزه، تیز هوش

lynx-eyed (صفت)
تیز بین، تیز هوش

fly (صفت)
تیز هوش، چابک و زرنگ

quick-witted (صفت)
باکله، تیز هوش

witted (صفت)
تیز هوش

perspicacious (صفت)
زیرک، تیز هوش، بینا

sharp-witted (صفت)
هوشیار، تیز هوش، تیز فهم

فارسی به عربی

ذبابة

پیشنهاد کاربران

بپرس